کانال تلگرامم رو راه اندازی کردم. بعضی مطالب همین وبلاگ در قالب عکس نوشته و صوت هست. برخی دیگه هم متن همراه با عکسه. خوشحال میشم اگر دوست داشتید عضو بشید.
آدرس کانال: https://t.me/Amad_O_Shod
کانال تلگرامم رو راه اندازی کردم. بعضی مطالب همین وبلاگ در قالب عکس نوشته و صوت هست. برخی دیگه هم متن همراه با عکسه. خوشحال میشم اگر دوست داشتید عضو بشید.
آدرس کانال: https://t.me/Amad_O_Shod
حقِ بیان کردن، مطرح کردن، گفتن، آشکار کردن و هویدا کردن، چیزهاییست که همواره برای آن خیلی مبارزه شده. اما از سوی دیگه برای نگفتن، مسکوت گذاشتن، پنهان کردن و اغماض کردن گویا کمتر جنگیده شده و ای بسا یک "حق" در نظر گرفته نشده و به یک نوعی نقض حق انگاشته شده؛ چرا که به سانسور پهلو میزنه. سوال اینجاست که واقعاً نگفتن هم یک حقه که باید تمام قد برای آن ایستاد؟
پ.ن: کیت میدلتون، شاهدخت ولز از ابتلای خودش به سرطان پرده برداشت.
حدیث ملاحسینی
دوستی برایمان از آشنایی با یک پسر خودشیفته میگفت و با این که به دنبال تمام کردن رابطه بود، اما ته دلش از این نکند دارد عجولانه تصمیم میگیرد و فرصت سوزی میکند نگران و دو دل بود.
به نظر میرسد یکی دیگر از مرزهای باریک زندگی بین عجولانه رد کردن یک فرد احتمالاً شایسته و هدر دادن زمان با یک آدم اشتباه و بیمار قرار داره.
دلواپسی و هراس بابت از دست ندادن فرد، گاهی ممکن است آدمیزاد را به جایی برساند که وقتی چشم باز میکند و به خودش میآید میبیند که بخاطر حفظ رابطه به هر قیمتی تا گردن در خفت و خواری دادن به خود فرو رفته است.
آه که چقدر احتمالات، محاسبات و روز به روز زندگی آدمیزاد بغرنج و پر مخاطره است. به قول آن وَریها tricky.
حدیث ملاحسینی
چندی پیش مادرم برای تمدید پاسپورتش به همراه پدرم، که باید اجازهی او را میگرفت، به پلیس +۱۰ مراجعه کرد. در فرمی که میبایست پر بشه نام مادر رو هم اضافه کرده بودند.
این مسئله یک سر گریه و یک سر خنده است. لزوم اجازهی همسر برای خروج از کشور، این قانون مضحک و خجالتآور، گریه دارد. آوردن نام مادر در کنار نام پدر در یک فرم رسمی بسی شادیآور.
حدیث ملاحسینی
در دورهی نوجوانی وقتی فیلم ترسناک میدیدم و یا داستان وحشتناکی با مضمون ماوراءالطبیعه میشنیدم واقعاً تا مدتی تحت تأثیر بودم و از سایهی خودم هم میترسیدم. الان بدبختیها و تیره روزیهایی که بخاطر آدمها و بشریت داریم تحمل میکنیم به قدری زیاد شده که حسرت ترسهای معصومانهی اون دوران رو میخورم.
اون چه که ناشناخته و نادیدنیست دلهرهآور نیست؛ اون چه که پیش چشم توست و از جنس توست عامل بدبختیِ توست.
حدیث ملاحسینی
وقتی برای همراه شدن با یک دوست در یک سفر نیمروزه به دیزین قبلش از ایمنی جاده سؤال میکنی یعنی هنوز دلت برای این زندگی و زندگی کردن میتپه، هرچقدرم گاهی در سیاهی فرو بری و احساس کنی دیگه تعلقی نداری... پس بزن قدش دختر.
(خطاب به خودم)
حدیث ملاحسینی
باید همه چیز تغییر کند، این گریزناپذیر است.
اما باید با این رویکرد وارد فاز جدید شد که در آن موقعیت مطلوب هم چندان خبری نیست.
حدیث ملاحسینی
نیمه شب نزدیک میشه، صدای درختان بیش از صدای خود باران نشونهی یک بارش سبک رو داره. روی تختم و زیر پتوی پشمالویم خوابیدهام. هوای سرد بیرون که از دیوار و پنجره خودش رو به داخل تحمیل میکنه و گرمای زیر پتو رو یکجا روی تختم حس میکنم و از این تضاد کیفور میشم. هر چی شب جلوتر میره یک اضطرابی وجودم رو میگیره. ساعت ۲ نصف شب گوشی رو چک میکنم، ساعت ۳:۳۰ نصف شب دوباره نگاه میکنم، ساعت ۴ صبح همون کار عذابآور رو تکرار میکنم. اسم این حالت چیه؟شاید لازم باشه برای خوابیدن در آسودهترین مکان ممکن توام با سر زدن یک رفتار عذابآور یک واژهی جدیدی اختراع کرد. اما الان وقت فکر کردن به کمبود واژه نیست؛ با همین واژگان موجود یک فاجعه در آستانهی رقم خوردنه.
ساعت ۵ صبح گوشی رو نگاه میکنم و تیتر قرمز رو میبینم: «اعدام شد».
باید تکتک طنابهای دار رو در آغوش بگیرم و ببوسم، چرا که برادران ناشناختهی من رو به من شناسوندن.
حدیث ملاحسینی
دنیای متنوع و متکثری داریم،
هرکس از این دنیا خوشش نمیاد،
جمع کنه بره.
حدیث ملاحسینی