نوجوان بودم که غیاب ناگهانی سیاستمداران برایم سوال شد و از پدرم پرسیدم: "اگه رئیس جمهور بمیره یا بگه دیگه نمیخوام رئیس جمهور باشم چی میشه؟" گفت معاون اول میآید.
سوالم از جنس کنجکاویای بود که گویی در حال ترسیم یک رخداد بسیار دور از ذهنی بودم که اطمینان داشتم هرگز چنین وضعیتی جزو تجربهی زیستهی من نخواهد بود.
آخر برخی منصبها، فارغ از خیر یا شر بودنشان، آنقدر هستندگی شدید و چسبندهای دارند که به نظر میرسد آمدهاند که فقط باشند و این عدم غیاب و شلنگ تخته انداختن در میدان سیاست تنها دارایی آنهاست. این مرگگریزی و فرار مداوم از زیر سایهی نیستی، معمولاً تا جایی پیش میرود که تنها زمانی که پیر و فرتوت شدهاند و از انظار و خاطرهها رفتهاند با یک خبر مرگ نه چندان تعیین کننده به نقطهی پایان سلام میکنند.
و اما اگر این هستندگی شدید و چسبنده، روزگاری از آنها سلب شود چه میشود؟ اگر روزی آمدن معاون اول بشود جزوی از تجربهی زیستهی ما چه؟
شک ندارم که همچنان هُرم گرمای خرداد ماه را روی گونههایم حس خواهم کرد، ایمان دارم که دختر بچهی تازه آشنایی دستان کوچکش را در بین انگشتانم قلاب میکند، قطعاً موهای موجدار و جوگندمی زنی میانسال در خیابانهای تهران خودی نشان میدهد، بیتردید دخترانی در میانهی دههی بیست زندگیشان از عشقبازیها و تجربههای تنانهشان با شهامت و هویدایی بیشتری صحبت میکنند و یقین دارم که نرمی و شیرینی آن کیک شکلاتیای که در راه بازگشت به خانه خریدهام، بسی رضایتبخش و دلچسب خواهد بود. باری، در بحبوحهی این تعقیب و گریزهای هستی و نیستی باید با اطمینان زیست.
پ.ن: تأخیر به دلیل مشغلهی کاریابی.
حدیث ملاحسینی