آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

۱ مطلب در آبان ۱۴۰۴ ثبت شده است

روز سوم جنگ ۱۲ روزه بود که تهران رو ترک کردیم و در ترافیک دلهره‌آوری گیر افتادیم‌. مشوش بودم و دست خودم نبود. با هر موشکی که از طرف ایران و اسرائیل به هوا پرتاب می‌شد احساس می‌کردم که زندگیم تکه تکه و هر قسمتش بین زمین و آسمان معلق می‌شد. تو کنارم نشسته بودی و فقط نگاه می‌کردی. گاهی هم از فرط خستگی نیمه سمت چپ صورتت رو بر روی دستت تکیه می‌دادی و چشمانت را به روی دعواهای کثیف قدرت‌ها می‌بستی. همیشه با وقایع همینطور با طمانینه و منعطف برخورد می‌کردی. همین برخوردت اندک آرامشی رو به دل آشوب‌زده من می‌داد.

برای این که حواسم رو کمی پرت کنم با خودم مرور کردم: هفت ساله بودی که رضا شاه از قدرت برکنار شد و محمدرضا شاه به تاج و تخت رسید. بعد از آن هم کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب ۵۷، جنگ ایران و عراق، جنبش سبز، اعتراضات آبان ۹۸، پاندمی کرونا، خیزش زن زندگی آزادی را دیدی و حالا هم با همان چشمان خونسرد سبز رنگت، ظاهره‌گر رویارویی نظامی ایران و اسرائیل بودی.

حالا این روزها جمله دو کلمه‌ای "می‌خوام برم" وِرد زبانت شده. بارها مستقیم و غیرمستقیم تلاش کردی  به ما حالی کنی که خانه آپارتمانی‌ات "خانه" نیست. درست هم می‌گویی. خانه آنجایی بود که ملوک خانم، همسرت چادر گل‌گلی سر می‌کرد و شلنگ آب را باز می‌کرد و جارو را با تمام توانش لابه‌لای شیار سنگ‌های کف حیاط می‌کشید. خانه آنجایی بود که آفتاب صبحگاهی تابستانی در پشه‌بند سفید رنگ می‌تابید و بدنمان را داغ می‌کرد. خانه آنجایی بود که روبروی تلوزیون دراز می‌کشیدیم و صدای لرزان کولر آبی در فضای اتاق می‌پیچید و ما از باد خُنکش کیفور می‌شدیم. خانه آنجایی بود که به هوای گوش کردن گلچینی از آهنگ‌های خارجی و ایرانی با ویدئو سی‌دی، پله‌های پوشیده شده با فرش قرمز را یکی‌یکی و گاهی هم دوتا یکی طی می‌کردیم و به طبقه دوم می‌رفتیم.

خانه‌ آنجایی بود که همه فراز و نشیب‌های زندگی را با همین دستانت کنار زدی. آره حاج رضا، حق با توست، خانه آنجا بود. اما بیا و بمان تا با هم با همان خونسردی همیشگی‌ات به ریش همه سیاستمداران دنیا بخندیم‌.

حدیث ملاحسینی 

#پدربزرگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۰۴ ، ۰۰:۴۰
حدیث ملاحسینی