آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اوین» ثبت شده است

آتش سوزی، تیراندازی، انفجار و از همه مخوف‌تر، محبوس بودن در یک اتاقک چند متری در چنین شرایطی. نه درکی از اون موقعیت فاجعه‌بار دارم و نه توان مجسم کردن چنین چیزی رو.

دیشب داشتم نقاشی دیگری که به مناسبت این روزها کشیدم رو تموم می‌کردم. همه چیز به خوبی پیش رفته بود و همونی شده بود که در نظر داشتم. فقط مونده بود اون قسمت پایانی کوچک که اتفاقا مهمترین قسمت و نقطه‌ی تاکید کار بود. تا ساعت ۴ صبح درگیر همون یک نقطه بودم و بین کار هر دو دقیقه یک بار اخبار رو چک می‌کردم. از دست خودم  و قید و بندهایی که برای خودم دارم کلافه شده بودم، افتاده بودم به یه وسواس بی‌خودی. شاید هم وسواس نبود، یه ناتوانی بود، توی اون لحظات هیچ جوره اون نقطه‌ی تاکید اونطور که برام قابل قبول باشه درنمیومد. نزدیک ۱۰ بار اون قسمت رو هی رنگ زدم و هر بار به نظرم یه ایرادی داشت. به خودم توپیدم که هرچی زودتر دست از این کمال‌گرایی احمقانه بردارم و زودتر کارو جمع کنم. چند دقیقه بعدشم کل کار به نظرم مسخره اومد و پیش خودم گفتم که آخه دم صبحی کدوم خُل و چلی گیر می‌ده به این که حتما همین الان کار رو تموم کنه؟ مگه فردا قراره کن فیکون بشه (که البته بعیدم نیست)؟ مگه آیه نازل شده که الان باید تموم شه؟ 

خوابم میومد و تمرکزمو کامل از دست داده بودم. هرچه بیشتر اخبار رو دنبال می‌کردم بیشتر توی اون گودالی که ته نداره فرو می‌رفتم. یک دفعه به این نتیجه رسیدم که این نقاشی رو با همون ترکیب رنگ سیاه و سفید و قرمز حفظ کنم و از خیر رنگ سبز، که همون نقطه تاکید بود، بگذرم. اصلا این نقاشی قرار نیست هیچ معنایی تحت عنوان امید، رویش و سبز شدن در خودش داشته باشه، فقط همون سیاهی و خون کافیه. مگه چه اشکالی داره؟ مگه همه چیز باید ختم بخیر بشه؟ چه تفکر عوامانه‌ایه که همه به یک نوعی دچارشن؟ اصلا این نقاشی همینی که هست و پایانی براش در نظر نگرفتم.

 اما نتونستم با خودم کنار بیام و برای چندمین بار رنگ‌های سبز رو باهم مخلوط کردم تا به اون رنگ سبزی که مد نظرمه و روی کل کار می‌شینه برسم. خواستم برگ کوچکی هم روی اون قسمت سبز بچسبونم، اما این نکته یادم اومد که بعد از مدتی اون برگ زرد و خشک می‌شه، درحالی که می‌خواستم اون سبزی همیشگی باشه. بلاخره به رنگ سبز و بافت دلخواهم رسیدم، البته بازم می‌شد ایراد گرفت، ولی من دیگه رسما بین خواب و بیداری بودم. برگ رو هم نچسبوندم، همینطوری قشنگ بود. انقدر خسته بودم که وسایل نقاشیم رو از کف اتاقم جمع نکردم و بلافاصله گرفتم خوابیدم. 

حدیث ملاحسینی

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۶
حدیث ملاحسینی