نمیدونم چه حکمتیه که در برخی روزها و مقاطع زندگی، دوستان و آشنایان دور و نزدیک همه باهم به اتفاق یاد آدم میفتن، تماس میگیرن و پیگیر آدم میشن. اما امان از زمانی که روزها و هفتهها میان و میرن و این گوشی لعنتی قطره چکونی براش پیام میاد و زنگی بهش زده میشه.
انگار تمام اون افراد بدون این که همو بشناسن و ارتباطی باهم داشته باشن، دست به یکی کردن که ازت دوری کنن.
چطوری میشه که بعضی اوقات "رو بورس" هستی و بعضی اوقات نیستی...؟
و از این مهمتر، چطوری میشه که وقتی "رو بورس" هستی دلت خلوت خودت رو میخواد و حوصله جواب دادن به تماسها رو نداری و وقتی احساس تنهایی میکنی و اطرافت صدای جیرجیرک میاد دلت لَک میزنه برای یه سلام و احوالپرسی معمولی؟
حدیث ملاحسینی