یادداشت من در روزنامهی فرهیختگان در باب فیلم "زودپز" رامبد جوان.
یادداشت من در روزنامهی فرهیختگان در باب فیلم "زودپز" رامبد جوان.
با قدمهای تند رسیدم به پشت درهای ورودی مترو. به ناچار چند ثانیهای ایستادم و در جیب جلویی کوله پشتیم به دنبال کارتم گشتم؛ جیبی که انبوهی از وسایل رو در خودش جا داده بود و اگر سگی رو درش رها میکردید خیلی بعید بود که صاحبش رو بشناسه.
در همون حین که مشغول جستجو بودم و داشتم تصمیم میگرفتم که برم بلیت تک سفره بگیرم دیدم یک پسری جلوم ایستاد و گفت: "خانوم، اگر کارتتون رو گم کردین میخواین از پشت من بیاین". فهمیدم خیلی آشکارا کلافگیم رو نشون دادم که اون آدم خواست لطفی در حقم بکنه. حالا بین قانونمداری و پاسخ به محبت یک غریبه مردد مانده بودم. اول پیشنهادش رو جهت "شهروند خوب" بودن رد کردم، اما وقتی اصرارش رو دیدم درنهایت مغلوب مهربانیش شدم.
کارت رو زد و من پشتش وارد شدم. ازش تشکر کردم، مسیرمون دو جهت مخالف بود و از هم جدا شدیم.
در شوخیها و جوکها از خوشایند بودن یک چیز مُفت خیلی صحبت میشه. من هم کم و بیش همین احساس خوشایند بهم دست داد، به اندازهی ۴ هزار تومان.
حدیث ملاحسینی
گزارشی از من در روزنامهی فرهیختگان، دربارهی غیاب کارگران معدن در آثار فرهنگی و هنری: