ازدواج دوم
ازدواج اول به شکست منتهی شده، طلاق اتفاق افتاده و احتمالاً بچه یا بچههایی هم از این ازدواجِ ناموفق به جا مونده.
اطرافیان و نزدیکان فرد با یک دعای خیر ابراز همدردی میکنن: "خدا کنه یه مرد/ زن خوبی سر راهش قرار بگیره و زودتر دوباره ازدواج کنه."
گویا تنها راه برون رفت از بحرانهای حاصل از طلاق و پاک کردن مسائل مربوط به ازدواج اول فقط و فقط ازدواج مجدده. ازدواج روی ازدواج و ازدواج روی ازدواج.
در حالی که وقتی یک بار آدمی از نهاد ازدواج ضربه خورده چرا باید اینطور فکر کنه که اگر دوباره وارد همون چهارچوب با یک آدم جدید بشه همهی مشکلاتش آسان میشه؟ چرا نباید به دنبال راه حلهای بدیل بود؟ چرا نباید یک آدمی که جدا شده در زمینههای جدیدی، به غیر از ازدواج، خودش رو تعریف کنه و نشون بده و کنشگری کنه؟ چرا برای ادامهی زندگی بعد از طلاق حتماً باید مجدداً به همون راهی برگشت که یک بار طی شده؟
ازدواج مجدد رو نفی نمیکنم، هر کسی آزاده این تصمیم رو بگیره. ولی این دعای خیری که دیگران میکنن در حق اون فرد شاید چندان خیر نباشه. شاید مصداق دعای خیر چیزهای دیگریست.
حدیث ملاحسینی
راستی فاکتور بچه خیلی مهمه
به نظرم تنهایی بچه بزرگ کردن نشدنیه
در ۹۹ درصد مواقع نیاز به پشتوانه ی قوی مالی داره برای طلاق و جدا شدن. یا پدرِ خانوم پولدار باشه. یا خود مرد پولدار باشه بتونه پرستار بگیره.
یا یه فردین طوری پیدا بشه ازدواج کنه و مسوولیتهای بچه ی یه ادم دیگه رو انجام بده بی کم و کاست.
کلا معادلات طلاق با بچه حلش خیلی سخته تو ذهنم