آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

بختک

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ

سال‌هاست که دیگر دچارش نمی‌شوم. انگار از یک زمانی کارشان با من تمام شد و دست از سرم برداشتند.  اما یک برهه‌‌ای از زندگیم از هیبت سنگینشان خواب راحت نداشتم.
به محض این که چشمانم گرم می‌شد و کم‌کم وارد عالم خواب می‌شدم، چنان سنگینی خفه‌کننده‌ای روی سینه‌م حس می‌کردم که هر ثانیه احتمال می‌دادم  نقطه اتصالم با این دنیا قطع شود.
در آن لحظات فقط در تقلای این بودم که هرطور شده زنده بمانم و بر چیزی که اصلا نمی‌دانم چیست غلبه  
کنم. ناخواسته و نادانسته، به شکلی غافلگیرانه، این موجودات مرا به مبارزه فرا می‌خواندند و من هم  چاره‌ای جز گلاویز شدن با آن‌ها را نداشتم. در این حالت نفس کشیدن غیرممکن نیست، اما به طرز  دهشتناکی سخت و طاقت‌فرساست. انگار با یک سرنگ بزرگ شیره وجودم رو تا آخرین قطره از پاهایم می‌کشیدند و کالبدم رو تا مرز تهی شدن می‌بردند و تبدیل به یک مشت پاره سنگ بهم پیوسته می‌کردند. با تمام توان تلاش می‌کردم که فریاد بزنم و تکانی به خودم بدهم. اما چنان لال و فلج می‌شدم که گویی هرگز قدرت تکلم و حرکت نداشته‌ام.
با همان حالت نیمه جان، ته مانده نیرویی که داشتم را جمع می‌کردم تا چشمانم را باز کنم‌. اما انگار دو وزنه چند صد کیلویی را بر روی پلک‌هایم گذاشته بودند. وقتی با مشقت زیاد پلک‌هایم حرکت می‌کردند او را می‌دیدم. یک فیگور انتزاعی سیاه رنگ که روبرویم ایستاده بود‌. بی‌هیچ حرکتی. بعضی اوقات هم کنار تختم می‌ایستاد یا روی قفسه سینه‌ام چمباتمه می‌زد و چهره ناواضحش را به صورتم می‌چسباند.
گاهی نجواها و زمزمه‌هایی در مغزم می‌پیچید. پچ‌پچ‌هایی نامفهوم و سریع... خیلی سریع.
یک آن نوازش ملایمی را روی بازوانم احساس می‌کردم. چیزی شبیه به لمس شدن آرام با نوک انگشتان دست.
کم‌کم مبارزه به پایان می‌رسید. گرما به وجودم بازگشت و آهنگ تنفسم حالت عادی گرفت‌. چشمانم را کامل باز کردم و دست و پاهایم را با طمانینه حرکت دادم. به یاد آوردم که هنوز زنده‌ام و سالم از این نبرد بیرون آمدم.
بعد از این همه گلاویز شدن با بختک‌ها، هنوز نمی‌دانم استدلال‌های ماورائی را درباره این پدیده باور کنم یا استدلال‌های علمی. با همه این احوال، بختک دیگر نیست و یک رنج در زندگی کمتر، بهتر. 

حدیث ملاحسینی

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴/۰۹/۱۳
حدیث ملاحسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی