بیحِسی
سه شنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۰۶ ق.ظ
عادت دارم موقع خواب دستم رو زیر سرم بذارم.
بارها و بارها پیش اومده که نیمه شب از خواب بیدار شدم و دیدم قسمتی از دستم کاملاً بیحس شده و همچون عضو زائدی که هیچ تسلطی بر اون ندارم جلوی چشمان نیمه هوشیارم ظاهر میشه و غافلگیرم میکنه. دستی که به خوابرفته، مثل تکه آجری که به یک نخ نازک متصله از بدنم آویزونه و بهم دهنکجی میکنه. چقدر این نافرمانی درد فیزیکی داره...
خوشبختانه پس از ۳۰ سال زندگی در این کالبد، دیگه میدونم که با جابجایی دستم، خون درش جریان پیدا میکنه و دوباره تبدیل میشه به دست خودم. پس لازم نیست وحشت کنم یا اقدام خاصی بکنم.
بابت این ترمیمها و راه حلهایی که طبیعت به صورت اتوماتیک به ما پیشکش کرده باید شکرگزار باشم.
حدیث ملاحسینی
۰۲/۰۵/۰۳
اون لحطه که میشینی و دستت مثل یه تکه گوشت بهت آویزونه و کوچکترین حسی توش نیست فقط وزنش رو روی شونه ت حس میکنی. با دست دیگه لمسش میکنی ولی انگار دست کسی دیگه رو گرفتی. به خودت میگی نکنه دیگه واسه همیشه همینطوری بمونه و دیگه بیدار نشه. بعد یه ذره درد میگیره و کم کم خون توش جاری میشه و اروم آروم زنده میشه. اون لحطه شگفت انگیز زنده شدن و حسدار شدن، واقعا تکون دهنده و تامل برانگیزه!