تعلیق
هنوز مطمئن نبودم که به این سفر یک هفتهای میروم یا نه. دو روز به چمدان نیمه بسته شدهام در وسط اتاقم با تردید نگاه میکردم و همزمان گوشه چشمی هم به اخبار داشتم. رفتار غیرقابل پیشبینی کشورم و آن کشور دیگر مرا در یک حالت تعلیق و بلاتکلیفی نگران کنندهای نگه داشته بود. دلم میخواست با تمام وجود در حد چند کلمه برای غربیها فریاد بزنم که زیستن در خاورمیانه چگونه است. اما متأسفانه داستان زندگی در خاورمیانه در چند کلمه جمع نمیشود. با فریاد زدن هم جمع نمیشود. اصلاً چطور باید توضیح داد که در این سرزمین، عواملی که در اختیار ما نیست خیلی بیش از عواملی که در دست خود ماست تعیین کننده است؟ چطور باید توضیح داد که چیزهایی که میخواهی و نمیشود خیلی بیش از چیزهایی است که میخواهی و میشود؟
اما در نهایت این قارهی همیشه عبوس و درد کشیده روی خوشش را به من نشان داد و تصمیم بر آن شد که فعلاً جنگ و دعوایی صورت نگیرد. پروازها لغو نشد، توانستم تنها برادرم را در کشور همسایه ببینم و صد البته، برای بار سوم که پایم را در این کشور همسایه میگذارم باز هم حسادت کنم به آزادیهای اجتماعی آن. این مسئله هم خود نکتهایست که نمیدانم چطور باید برای یک بیگانه توضیح داد.
حدیث ملاحسینی