تولدنوشت
پوست انگشت شستم را کندهام. البته به ندرت پیش میآید که این قسمت از دستم پوستش سالم باشد. گویی با قرمزی و ور آمدگی پوست انگشت شست متولد شدهام. دیگر عادت کردهام به سوزش اعصاب خُردکنی که حین آشپزی و شستن دستهایم احساس میکنم. سوزشی که علاوه بر مسئله اضطراب یک خصوصیت دیگری از خودم را به رُخم میکشد: من عمیقاً آدم مُرددی هستم. به طوری که حتی در لحظات بعد از گرفتن تصمیمم باز هم به راه جایگزین فکر میکنم. انواع اگرها و شایدها مثل گردبادی دور مغزم میپیچند که درنهایت، این سنجش مداوم احتمالات یک اثر فیزیکی از خودشان به جای میگذارد؛ کندن عمدی پوست انگشت شست.
ساعت از ۱۲ شب گذشته است و وارد روز تولدم شدهام. در دوران دوازده ساله مدرسه هیچوقت با روز تولدم راحت نبودم، چون هیچوقت با روز اول مهر و بازگشت به مدرسه راحت نبودم یا بهتر است بگویم که هیچگاه درکش نکردم. حالا فقط ته ماندهای از احساسات آن زمان با من است؛ احساساتی که بوی نا میدهند.
اما زندگی گاهی خودش را تکرار میکند و آن احساسات همراه با بوی تازگی احیا میشوند.
وارد شدنم در مقطع تحصیلی جدید و دنبال کردن کارهایی که پیشتر فکر میکردم از پسشان برنمیام، چه بخواهم و چه نخواهم من را از حالت سکون و به قول روانشناسان انگیزشی از دایره امنم خارج میکنند.
پوست انگشت شستم کمی ترمیم شده. اما میدانم که چالشهای پیشِ رو و تردیدهایی که جانم میافتند ممکن است مرا وادارد تا دوباره این زخم را تازه کنم. تلاشم را میکنم که ترک عادت کنم.
یک سالی است که تار موی سپیدی با سماجت تمام در میان موهای مشکیام خودنمایی میکند. آن را هم مثل پوست ور آمده انگشت شستم میپذیرم.
واقعیت این است که تردیدها میآیند و میروند، اما "من" میخواهم که بمانم.
حدیث ملاحسینی
سلام و ادب. تولدتون مبارک. زنده و شاد باشید همیشه. منم تولدم ۲۶ دی ماه هست. زمان دانش آموزی و دانشگاه همش درگیر امتحانات بودم و حس بدی به تولدم داشتم الان هم بزرگ شدم و امتحانی نیست دیگه حسی هم ندارم بهش.