توپ لاستیکی، صادق چوبک
مهتاب: «مَمی جون غصه نخور. خدا بزرگه. سر بیگناه پای دار میره سر دار نمیره.
تو که از خودت خاطرت جمعه، من بالای تو قسم میخورم. تو همیشه مثل برّه بیآزار بودی.»
دالکی: «(عاصی) این حرفا دروغه، تاحالا هزارتا سر بیگناه بالای دار رفته. این ضربالمثلها برای دلخوشی احمقا خوبه. خودم خوبه چندتاشونو دیده باشم؟
افسوس که نمیتونم حرف بزنم. وقتی آدم نتونه حرف بزنه، زبون چه فایده داره تو دهن آدم لقلق بزنه؟ فرق آدمی که حق حرف زدن نداشته باشه با خر و گاو چیه؟
اونام زبون دارن اما نمیتونن حرف بزنن. مردهشور این زندگی رو ببرن. تموم عمرم یه قُلُپ آب خوش از گلوم پایین نرفت.»
این دیالوگ وزیر کشور با همسرش در نمایشنامهی توپ لاستیکی بود. شاید این نمایشنامه قصد داشته که گوشهای از تناقضات، مصائب و دردسرهای داشتن پُست و مقام سیاسی رو به تصویر بکشه. شاید همونطور که مردم باید با ترس و لرز زبون به دهن بگیرن و هیچی نگن، همونطور هم مقامات باید حواسشون باشه که مبادا راز مگویی رو بر مَلا کنن.
و اما جنس ترس و سکوت مردم با جنس ترس و سکوت مقامات چه تفاوتها و تشابهاتی داره؟ در طول این نمایشنامه، گاهی نوع وحشت و اضطراب مقامات همراستای وحشت و اضطرابی میشه که مردم به طور مداوم به دوش میکشن. اما به نظرم وحشت مقامات بسی مضحکتر و بیمایهتر جلوه میکنه و از این جهت به هیچ وجه با دردهای گران و غامض مردم همخوانی نداره.
مسئلهی دیگه این که آیا رواست که با درد این مقامات همدردی کنیم و براشون دل بسوزونیم؟ جاهایی آدم وسوسه میشه که دلش به رحم بیاد، اما... هرچی باشن «مقامات» هستن و تکلیفشون مشخصه.
حدیث ملاحسینی
یه فکت اینه که مقام هرچی بالاتر استرس و فشار کاری بالاتر.
یه فکت دیگه هم اینه که تو هر شغلی دهن قرص بودن ارزش محسوب میشه و دهن لق بودن بی ارزشی.
ولی خوب چون ساختار نظام ایران ما فاسده، مقاماتشم مجبورن جلو فساد دهن قرص باشن متاسفانه.
از کنشگرها و فعال ها بگیر تا سینماگرش تا هر نهاد دیگه که چماق نظام به نحوی بالاسرشه مجبوره سکوت کنه جلو فساد و لاپوشونی کنه وگرنه شغلشو و نون شبشو از دست میده.
حالا این فساده لزوما سیاسی و مرتبط با اعدام نیستا. سیستمه فاسده. مثلا خود من تو شغلم، رئیس بالاسرم با پارتی سمت گرفته و خیلی هم حق و ناحق میکنه. منم سمت پایینترشو گرفتم و شغلم ایجاب میکنه با این رئیس بالاسرم همکاری کنم. خودم پاک کار کنم ولی جلو ناپاکیهای رئیسم سکوت کنم. اینه که میگم سیستم نظام فاسده.
به نظرم دو راه قضاوت هست برا تشخیص اینکه طدف قابل همدردی هست یا خیر:
یک - آیا شغل غیر وابسته به نظام برای طرف وجود داره؟ مثلا تعمیرکاری چیزی بشه بیاد تو آپاراتی خودش امرار معاش کنه و بتونه هرچقدر خواست انتقاد کنه و نظام کاری بهش نداشته باشه.
دو- اینکه آیا اگر بهش حق انتخاب بدن از اون فساد سازمان یافته دور بشه با سمت پایینتر، انتخاب میکنه اینو یا خیر.
مثلا خود من با کله حاضرم یه سمت پایینتر و البته سختتر (کار زیرآفتاب به جا زیر کولر) بگیرم ولی با این رئیس فعلی بالاسرم درگیر نباشم.