خوابهای رهاییبخش
این روزا که شرایط فعلی و محیط اطراف هیچ چیز خوشایندی برای ارائه به من (و احتمالا خیلیای دیگه) نداره، در عوض خوابایی که میبینم واقعا به فریادم میرسن. انگار ذهن و بدنم برای دفع این همه استرس و انرژی منفی این خوابا و رویاها رو برای من میسازه تا این روزا رو بتونم تاب بیارم. توی اکثر خوابام بدون هیچ محدودیتی به جاهای مختلف میرم، آدمای زیادی رو میبینم و ماجراجویی میکنم. طبیعتی که توی خوابام میبینم خیلی خیلی والاتر و باکیفیتتر از طبیعتی هست که توی بیداری میبینم و آدما هم توی خوابام اکثرا مهربونترن و بیشتر مطابق میلم رفتار میکنن و در کل خیلی جالبتر هستن. گاهی در عالَم خواب توی شرایط و موقعیتای چالش برانگیز و پر ریسک قرار میگیرم، اما همون ریسک و چالش چون از جنس ریسکها و چالشهای بیداری نیست برام خوشایند و جذابه و با تمام وجود سعی میکنم خودم رو به دستشون بسپارم و ترسی به خودم راه ندم. انگار توی خواب و رویا راحتتر میشه شجاع بود. گاهی هم از این که عمدا خودم رو در یک موقعیت پیچیده و بغرنج قرار دادم ته دلم احساس رضایت میکنم و انقدر در خوابم پیش میرم تا ببینم درنهایت همه چیز چطور تموم میشه.
زمانی که در عالم خواب هستم اصلا احساس نمیکنم که در عالم بیداری یک زندگیای دارم، کسانی برام عزیز هستن و دوستشون دارم، کارهایی دارم که باید انجام بدم و... و هیچ احساس تعلق و وظیفهای نسبت به عالم بیداری نمیکنم، بلکه کاملا در همون عالم غرق میشم، انگار که هیچوقت بیدار نبودم و کل زندگی من در همین عالم خواب جریان داشته. درواقع یه جدایی و گسست مطلوبی رو تجربه میکنم. چندین بار از این که بیدار شدم حرصم گرفت و خورد تو ذوقم، چون واقعا داشتم لحظات نابی رو تجربه میکردم و جا داشت که فراتر و فراتر بره.
این روزا بیش از هر زمانی مدیون خوابا و رویاهام هستم و صمیمانه ازشون متشکرم. حداقل وقتی روزای بیخودی رو پشت سر میذارم با یه امیدی به تخت خوابم میرم... به امید این که اون خوابای رنگی و مهیج جبران اون بیداریِ بیروح و یک نواخت رو بکنه.
حدیث ملاحسینی