عشق
سه شنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۳۱ ق.ظ
بیست سالم بود. توی کافه نشسته بودم روبروی آموزگارم. کمی با خودم درگیر بودم. بهش گفتم من زیاد با خودم فکر کردم، عشق و ازدواج دو مسیر جداگونه رو میرن. ازدواج صرفاً برای تولید مثله. چشماش درخشید، خندید و گفت آفریییین. از گفتهی من سر ذوق اومد، درحالی که این چیزیه که خیلیا قبلاً بهش رسیده بودن و حرفها درموردش زده بودن؛ حالا شاید چون توی اون سن این صحبت رو کردم براش جذاب بود.
گاهی فکر میکنم ازدواج از سر ترسه، ترس از تنها موندن، ترس از مرتکب شدن "گناه"، ترس از این که راهی رو که اکثریت میرن رو نری و جدا بیفتی، ترس از پذیرفته نشدن عشق نامتعارف، ترس از بلاتکلیفی و بی راه حلی و حتی ترس از آزادی.
حدیث ملاحسینی
۰۲/۱۰/۱۲
عشق و ازدواج منافاتی با هم ندارند، و البته اگر عشق واقعا عشق باشد، نه وهم یا صرفاً غلیان احساسات.
کسی که بداند چرا شخصی را برای زندگی مشترک و همراه شدن در زندگی مناسب میداند، و فضیلتهای روحی و اخلاقی او را ببیند، عشقش به احتمال زیاد، آگاهانه و واقعی است نه وهمی و خیالی. البته اینکه علاقه دوسویه باشد یا نه و اینکه آیا تقدیرشان ازدواج باشد یا خیر، بحث دیگری است و هرچه خدا بخواهد همان میشود.
کتاب «نیمه پنهان ماه 1: شهید مصطفی چمران به روایت غاده جابر، همسر شهید» یادم افتاد.
همچنین سرگذشت عاشقانه بعضی دیگر از همسران شهدا که خوانده بودم.
سعادتمند و سلامت باشید، ان شاء الله