آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

«غربت» کجاست؟

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۳، ۰۱:۱۹ ق.ظ

یادداشتی درباره سریال «غربت»

 

 «غربت» کجاست و اهالی غربت چه کسانی‌اند؟ برای پاسخ به این سؤال، می‌توان به دیالوگی از سریال اشاره کرد که حرف‌های زیادی درونش نهفته است و شِمایی کلی از شرایط زندگی و جهان‌بینی شخصیت‌های آن منطقه به ما می‌دهد: «-خدا با ما حرف می‌زنه‌ها! -اینجا غربته، این خدایی که میگی اگه زبونم داشته باشه اینجا نداره.» در این سریال، سروکار مخاطب با افرادی است که کاملاً مصداق معنای لغوی نام محل زندگی‌شانند: «بیگانه» و «دورافتاده» از خود، دیگران و جامعه. 

 بدیهی است که اهالی غربت در عین اختلافات و تضاد منافعی که با یکدیگر دارند، در یک چیز وجه اشتراک دارند و آن این است که همه آن‌ها سودای ترک محل زندگی‌شان را دارند و در جست‌وجوی خوشبختی در خارج از این مرز‌ها هستند، بنابراین آنچه درطول داستان شاهدیم، این است که تعدادی از شخصیت‌ها تصمیم می‌گیرند با یکدیگر متحد شوند و برای رسیدن به هدف مشترک‌شان برنامه‌ریزی انجام دهند و دست به کاری بزنند. درنهایت آن‌ها عزمشان را جزم می‌کنند تا به انبار کمیته امداد که محل نگهداری کمک‌ها و نذورات مردمی است شبانه دستبرد بزنند و تا سپیده صبح به خارج از کشور فرار کنند. در این بین، تنها چیزی که مانع است یک دیوار است و تنها راه دستیابی به مال‌ها، کندن آن دیواری است که ابتدا آسان می‌نمود اما پس از کلنگ زدن‌های مداوم، مشکل‌ها افتاد. باری، تصور خام‌دستانه‌ی اهالی غربت بر این بود که در یک قدمی خوشبختی‌اند و رستگاری تنها در یک شب تا سحر اتفاق می‌افتد. اما واقعیت دردآور این است که جبر طبقاتی و جغرافیایی بسیار سفت و سخت‌تر و لجوج‌تر از این صحبت‌هاست؛ درست مانند همان دیوار غیرقابل‌نفوذی که با تمام قوا برای تخریبش تلاش می‌کردند اما درنهایت ناکام ماندند و همچنین آن‌ها برای رسیدن به آرزو‌ها و زیستن رویا‌هایشان باید با دستان و جیب‌های خالی بهای گزافی را بپردازند. بهایی به سنگینی خون و جان. علاوه بر این، آن اتحادی که برای هدف مشترک شکل گرفت، بسیار شکننده بود و به‌دنبال آن، رستگاری دسته‌جمعی هم تبدیل به یک توهم شد. 

در این رابطه، شخصیت «فری چزی» را که در نقش یک صاحبکار قلدر و تمامیت‌خواه است می‌توان نمادی از خود خاک غربت دانست. در آن لحظات که با فریادی گوش‌خراش به همه اهالی گوشزد می‌کند که غربتی‌اند و آنجا را از آن خود می‌داند، آنجا که خط‌ونشان می‌کشد که مبادا کسی او را فریب دهد و برخلاف میل او اقدامی بکند، آنجا که یک تنه در مقابل مینی‌بوسی که به‌سمت رؤیا‌ها و آرزو‌ها رهسپار بود، ایستاد و تک‌تک مسافران را پیاده کرد تا همچنان به زیستن در بیچارگی ادامه بدهند و بگوید خاک غربت همچون پیله‌ای چسبناک محکم بر دور اهالی آن پیچیده است و آن‌ها را در بند خود نگه داشته است. 

 

حدیث ملاحسینی 

 

منبع: روزنامه فرهیختگان

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۱۱/۰۱
حدیث ملاحسینی

امیر پورکیان

سریال

غربت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی