میخوام رُک بگم
عدهای از افراد هستن که در انتخاب همسرشون گند زدن و ازدواجشون همه جوره مزخرف از آب درومده، طوری که بوی فاضلابش همهی دنیا رو برداشته.
اما جالبه که کماکان بهشون بَر میخوره که از همسر گرامشون انتقاد بشه و وقتی واقعیتهای مثل روز روشنی رو درمورد اعلیحضرت/ علیاحضرت همایونی رو به روشون میاری بسیار آشفته میشن. انگار که به اسب شاه گفتی یابو.
واضحه که خودشون میدونن تِرِکمون زدن و مثل خر تو گل موندن که اینش جای ترحم داره انصافاً؛ اما این ژست حق به جانبی که در مقابل نقد دلسوزانه و محترمانهی بعضی از نزدیکانشون میگیرن حقیقتاً رو اعصابه.
عزیز من، طرف مقابلت آدم آشغالیه، آدم بیربطیه... قبول کن. با انکار واقعیت فقط تو بدبختی خودت درجا میزنی. همین.
حدیث ملاحسینی
پیش اومده که از یکی پرسیدم: فلانی اوضاع زندگیت خوبه؟
گفته - خدا رو شکر همه چی خوب و شروع کرده از مزایای ازدواج کردن برام سخنرانی کرده
بعد کشیدمش کنارتر پرسیدم فلانی واقعا شادی؟
نفس عمیقی کشیده و گفته: این نیز بگذرد...
عدم صداقت و رک گویی، دو مفهوم خیلی پیچیده هستند که با فرهنگ ما درهم تنیده اند.
اگر یکی باهامون رک باشه، بدمون می آد
اگر یکی ازمون تعریف کنه، خوشمون می آد
اگر اوضاع خوب باشه و بگیم خوبه: نگران می شیم چون فکر می کنیم چشم می خوریم
اگر اوضاع بد باشه و بگیم خوبه: وجدانمون عذابمون می ده
آموزش و فرهنگ و تعارف و شاید تلفیق این سه، برای ما فقط شد کنتراستی به پهنه ی درون و بیرونمان.