کافهای در خواب
دیشب تا صبح خوابهای متفاوت و بریده بریده میدیدم. صحنهها خیلی متنوع و بیربط بودن، اما خوشبختانه آزاردهنده نبودن.
یه صحنهی خوابم این بود که وارد یه کافهای شدم که نزدیک به کوه بود. کافهی نسبتاً بزرگی بود و کَفِش پارکِت بود. توش میزهای گرد و صندلیهای چوبی چیده شده بود و دکوراسیون سادهای داشت. به نظر میرسید در ماهی مثل اسفند ماه بود، چون هوا تا حدی متمایل به سرما بود و روی کوهها هم کمی برف نشسته بود.
از بودن توی اون فضا احساس خوشایندی داشتم و افسوس خوردم که اگر در بیداری کافهای عین همین ببینم باز هم جوری که اینجا به دلم میشینه نیست و هرگز نخواهد بود.
آخر چرا خوابها رویاها انقدر والاتر و باکیفیتتر هستن؟
حدیث ملاحسینی
گاهی خوابای خوبی میبینم و وقتی بیدار میشم، هنوز حال خوبش باهامه و چندساعتی کیف میکنم :)