یک کافه در تهران، در سال ۱۳۸۰
عکاس: عباس عطار
عطار دربارهی این عکس گفت: "زنان در کافه میخندیدند و سیگار میکشیدند. برای خودم هم عجیب بود که این عکس نمادین و ماندگار شد. شاید به دلیل نور محیط است، یا به دلیل فضای کل عکس".
___
وقتی با این عکس مواجه شدم بلافاصله به یاد دورانی افتادم که خودم در سن و سال کافه نشینی، رفیقبازی و روابط دوست دختری و دوست پسری نبودم؛ ولی از نزدیک شاهد ملاقاتهای پنهانی و عاشقانه نزدیکانی بودم که در آن سالها درست همسن دختران همین عکس بودند. خیلی از مواقع هم خودم را در جایگاه آنها تخیل میکردم و در سرم داستانسراییها میکردم. یک روز عاشق میشدم و یک روز شکست عشقی میخوردم، یک روز بر معشوق مسلط بودم و یک روز مغلوبش میشدم.
به چهرهی دختر سیگار به دست نگاه میکنم. انگار چهره ۲۰ سالِ پیش خاله دهه شصتیام را میبینم. به این فکر میکنم که سالهاست سنم به آن قرارهای عاشقانه رسیده و مدتهاست که آن داستانسراییهایی که در تخیلاتم میکردم را با افزودن چاشنی واقعیت تلخ وارد زندگیام کردم. با همه این احوال، من همچنان خودم را در برابر شخصیتهای این عکس نظارهگر میدانم و نه کنشگر. آنها از هر جهت کنشگران بهتری بودند؛ درست مثل رقصندگانی ماهر که بر روی زمین پر از چاله چوله سبکبال اما با مهارت بدنشان را به حرکت درمیآوردند. حتم دارم که آنها باید همهی هنر و قدرت خود را میگرفتند تا پنهانی سیگاری روشن کنند، یواشکی در کافهها و کوچه و پس کوچهها با جنس مخالفشان بگو و بخندی کنند و با نگاههای ظریفِ مشتاق برای لحظاتی از شر آن قیود عبوس خانوادگی نفسی تازه کنند.
حدیث ملاحسینی