متأسفانه و بدبختانه زندگی در این آب و خاک خیلی اوقات منجر به این میشه که سر ابتداییترین حقوقم دچار جنگ اعصاب و فشار روانی بشم.
از اون طرف، شاید بشه گفت خوشبختانه، گویا پوستم از اژدها هم کلفتتر شده که راههای مقاومت و مسلط شدن بر اعصاب و روانم رو در چنین شرایطی یاد گرفتم.
از دل این دو حالت متضاد هم یک "من" شکل گرفته که تا نیمههای شب بیداره و داره انرژیش رو جمع میکنه تا فردا صبح بزنه تو دهن اون احساس استیصال و به طرز مقبولی به کارهای روزمرهش برسه.
دیالکتیک جالب و البته بسیار فرسایشیایه. انقد فرسایشی که نمیفهمم چطور این مراتب رو پشت سر میذارم و کماکان دغدغهی فردا و فرداها رو دارم.
حدیث ملاحسینی