چرا این روزها انقدر به گذشته پناه میبرم؟
آهنگها وفیلم و سریالهای دههی هشتاد، عکسهایی که از اون دوران دارم و حتی عکسهای آدمای غریبه که عکاسان حرفهای در خلال زندگی روزمره ازشون گرفتن.
به مکانهایی که در دوران بچگی و نوجوانیم نقش پررنگی داشتن فکر میکنم و دائم میل دارم که خودم رو در اون جاها تصور کنم و اگر تونستم یه سری بهشون بزنم.
از مردگان هم خیلی یاد میکنم، زمانی که بودن، نفس میکشیدن، شادی میکردن، عصبانی میشدن... و الان به همین سادگی دیگه نیستن.
این نوع پناه بردن به گذشته رو قبلاً تجربه کردم، در سال ۸۹ که ۱۸ سال بیشتر نداشتم. خوب بخاطر دارم حالاتم رو. فقط کمی جنسش با الان فرق میکنه. میدونم این احساس و تمایل شدید از کجا نشأت میگیره... خوب میدونم. در همین لحظه پاسخ پرسشی که مطرح کردم رو دادم.
زمان حال انقدر هیچی نداره که خودم رو در دامن گذشته پَرت میکنم تا با دستان شبح مانندش نوازشم کنه. من همون دستان از قالب تهی شده رو میخوام... با تمام وجودم میخوام...
حدیث ملاحسینی