هیچوقت مدرسه رو دوست نداشتم... هیچوقت. فقط از دوم دبیرستان به بعد که انتخاب رشته کردم و وارد رشته مورد علاقهم شدم بهش عادت کردم و هر از گاهی روزها و لحظات خوبی رو تجربه میکردم. اما در کل همچنان مدرسه برام مطبوع نبود و هرگز آرزو نکردم که به دوران دانشآموزیم برگردم؛ هرچند که آزار و اذیتی در میون نبود و این من بودم که ساختار و سیستم مدرسه رو نمیپسندیدم. در مواقع امتحان استرس و تشویشم دو چندان بود... استرس و تشویشی که تا به امروز همراه منه و در خواب و رویا مدام خودشو به رخ من میکشه.
من خواب مدرسه و امتحان رو خیلی خیلی زیاد میبینم و به قدری این مسئله من رو پریشون و ناراحت میکنه که گاهی توی خواب به خودم نهیب میزنم که حرص نخور، اینا همش خیاله، چشماتو باز کن، باز کن چشماتو... به محض این که بیدار شی میبینی که همش الکی بوده و تو الان دیگه بچه مدرسهای نیستی. گاهی که چشم باز میکنم هنوز گیجم و تمام مقاطع تحصیلیم رو از اول دبستان تا آخر کارشناسی ارشد مرور میکنم تا ببینم الان کجا و در چه مقطعی هستم. لحظاتی طول میکشه تا یادم بیاد تمامی این مراحل رو پشت سر گذاشتم و هیچ امتحان خاصی هم پیشِ رو ندارم خوشبختانه.
خوابی که میبینم، بیشتر به این شکله که یه درسی رو در طول سال اصلا سر کلاسش نرفتم یا این که تک و توک جلساتی رو حاضر بودم و حالا که آخر ساله و امتحانات نهایی داره شروع میشه، باید امتحان این درس رو که هیچی هم ازش نمیدونم و بلد نیستم بدم.
گاهی هم داستان اینطوریه که من سال آخر هستم و قراره دیپلم بگیرم، همهی درسا رو پاس کردم و قبول شدم و تنها مانعم برای گرفتن مدرکم یه درسیه که اصلا نمیدونستم گذروندنش الزامی بوده و باز هم مثل سناریوی قبلی، هیچی ازش بلد نیستم و مثل مرغ سر کنده دارم توی مدرسه دور خودم میچرخم.
حالت سومی هم هست و اونم اینه که من توی خواب میدونم که دیگه دانشآموز نیستم، اما مجبورم که یه درسی از دوران دبیرستانم رو به دلایل نامعلومی امتحان بدم و من مدام از خودم میپرسم که چرا؟ آخه چرا؟ من که این درس رو سالها پیش پاس کردم، داستان چیه؟ من که بعد این همه سال چیزی از اون درس یادم نیست که بخوام امتحان بدم.
اضطراب این خوابا به طرز فجیعی برام واقعی و ملموسه و جالبه بگم که پدرم و عَموم هم دقیقا همین خواب رو خیلی زیاد میبینن. گویا خوابها و رویاها هم میتونن به ارث برسن و این در نوع خودش جذابه.
حدیث ملاحسینی