یک شعار منطقی و درست اما غیرقابل قبول
این شعار رو خیلی میشنویم که قدر الآن و لحظهای که داری توش زندگی میکنی رو بدون. شعار منطقی و درستیه، اما اگر بخوام صادق باشم، هیچکس نیست که این شعار منطقی و درست رو در عمل قبول کنه و اجراش کنه.
واقعیت اینه که همیشه قبلاً یا بعداً خوبه، هیچوقت الآن خوب نیست.
زمان حال همیشه مظلومه. همیشه در معرض نقدهای وحشیانه و ناسپاسیهای بیرحمانهی ماست. زمان حال فقط باید سپری بشه و زودتر شَرش کنده شه تا جاش رو به اون آیندهی نورانی و گل و بلبل بده. هیچوقت نمیشه قدر زمان حال و الآن رو دونست؛ چون ما هممون امیدواریم، حالا کم یا زیاد، به درست یا به غلط، در هر صورت امیدواریم و هیچکس نمیتونه ادعا کنه که ناامیدِ مطلقه. همین عنصر امیدواریه که زمان حال رو ذلیل و ناقص و آینده رو در نظرمون عزیز و بیعیب و نقص جلوه میده و به ما کمک میکنه که این زمان حال کذایی رو به امید اون آیندهی والا تحمل کنیم.
ما آدما خاطره باز و نوستالژی پرست هم هستیم. سیاهیها و تلخیهای گذشته رو تحریف میکنیم و از این کار غیرعقلانی هم لذت میبریم و کیفور میشیم. اصرار داریم که در گذشته همه چیز ایدهآل بوده و چیزی جز خوشی مطلق نبوده.
بله، این وسط فقط زمان حال هست که بین اون گذشتهی دلپذیر و آیندهی آرمانی حبس شده و هر لحظه داره زیر پای هممون له میشه و فحش میخوره.
حدیث ملاحسینی
بعضیها هم مانند من همیشه توی گذشته گیر کردن و فکر میکنن کاش گذشته میماند .... چون روز به روز در دنیای امروز به سمت بدتر و بدتری و نابودی پیش میرویم .
من یک فکری دارم که میگویم ما همه در لحظه طلایی هستیم! این لحظه طلایی برای ما که خیلی کوچک هستیم اینطور تعریف میشه که در یک فضا و زمان بزرگی به اسم بیگ بنگ که انفجاری بوده بزرگ ما پدیدار شدیم و برای خودمان زمان تعیین کردیم.
شما زمان بیگ بنگ و کل حیات را اگر یک ساعت غولآسا در نظر بگیری ، کل تاریخ کره زمین ما که ۴ ونیم میلیارد ساله و عمر طبیعی ما فقط ۷۰ سال اونه (تازه اگر زودتر به دلایل دیگری نمیریم) لحظهی بسیار بسیار بسیار کوچکی در آن است که من اسمش را گذاشتم لحظه طلایی.
فرض کن حدیث که لیوانی از دستت میافتد بر زمین و منفجر میشود و در این مثلا ۲ ثانیه در یک ذره شیشهای که از لیوان جدا شده و درحال پخش در فضاست یک حیات تشکیل میشه و داخلش دایناسورا میان و بعد انسانی میآد و وبلاگی مینویسه و بعدم میگذره و چندین صد و شاید هزار و شاید میلیونها نسل انسان دیگر هم پس از این دوران می آن و سپس نابود میشن و شیشه مثلا به زمین میرسه.
و فرض کن توی این فاصله ، اون موجودات داخل لحظهطلایی برای خودشون زمانی هم تعیین کرده بودن .
بعد ما الان درگیر این هستیم که توی این لحظه طلایی حال را دریابیم در حالی که یکی مثل من گیر گذشته است و دیگری گیر آیندهاش ... نهایتا همه یک لحظه کوچک هستیم و این زمان کاملا نسبی است.
بهتره که سعی کنیم سوروایو کنیم و فقط فکر عشق و کیف خودمان باشیم و بس که ما لحظهای بیش نیستیم :))))