کانال تلگرامم رو راه اندازی کردم. بعضی مطالب همین وبلاگ در قالب عکس نوشته و صوت هست. برخی دیگه هم متن همراه با عکسه. خوشحال میشم اگر دوست داشتید عضو بشید.
آدرس کانال: https://t.me/Amad_O_Shod
کانال تلگرامم رو راه اندازی کردم. بعضی مطالب همین وبلاگ در قالب عکس نوشته و صوت هست. برخی دیگه هم متن همراه با عکسه. خوشحال میشم اگر دوست داشتید عضو بشید.
آدرس کانال: https://t.me/Amad_O_Shod
زیاد دیدم که کسی اسمی مذهبی اما بد آوا و ناآشنا برای فرزندش انتخاب کرده و درحالی که عدهای به این انتخاب اعتراض کردند، ناگهان شخصی بسیار مذهبی گفته به انتخاب و سلایق دیگران احترام بگذارید. حرف درست و متینی است.
اما همان آدم بسیار مذهبی وقتی شخص دیگری اسمی غیرمذهبی اما با معنی و با مسما برای فرزندش انتخاب میکند، آن شخص را به کج سلیقگی و نادانی و باری به هرجهت بودن متهم میکند.
اصل احترام به سلایق اگر نگوییم در همه جا، بلکه در بسیاری از جاها باید رعایت شود.
حدیث ملاحسینی
یادداشتی درباب فیلم «جوکر: جنون مشترک» (Joker: Folie à Deux)
در لحظات اولیه فیلم با بدنی برهنه و استخوانهایی برآمده روبهرو میشویم که زندانبانها درحال جابهجایی آنند. این بدن جوکر است، کسی که شورش و عصیان نهتنها در منش و کردار او بلکه در جسمش هم متبلور است. جوکر نه یک دیوانه است، نه یک بیمار، نه یک قهرمان و نه یک مجرم. او در هیچ یک از این تقسیمبندیها نمیگنجد و در عین حال همه آن خصلتها را به طور همزمان در درون خود دارد. او انسان است و به جرئت میتوان گفت که انسانیترین احساسات و منویات را به شکلی عریان به نمایش میگذارد. به همین جهت، مخاطب در طول فیلم لحظهای او را ستایش میکند و در لحظهای بعد از او منزجر میشود و این روند تا انتهای فیلم ادامه مییابد. اما واقعیت این است که او برای هیچ یک از این دیدگاهها ارزشی قائل نیست و اساسا یکی از مسائلی که میخواهد به چالش بکشد همان قضاوتها و نگاههای رایج آدمهاست. جوکر شخصیتی است که بیهیچ واهمهای علیه وضع موجود میتازد و خیلی بیپرده آن را به سخره میگیرد. او به گفته خودش، هرگز دیده نشده، گویی وجود خارجی نداشته است. اما به محض آن که دست به ویرانگری میزند، ناگهان همگان توجهشان معطوف او میشود. سوالی که در این باره مطرح میشود این است که آیا جوکر در ورای این آشوبگریها در پی ایجاد نظم نوینی است؟ یا این که او فقط طالب نابودی است و اصلا نمیتوان او را شخصیتی هدفمند و دارای آرمان دانست؟
برای پاسخ به این سوال به آخرین صحنه جوکر۱ رجوع میکنیم؛ لحظاتی که در آن هواداران جوکر خیابانهای شهر را درنوردیدهاند و همه قراردادهای اجتماعی و قوانین را آشکارا نقض کردهاند و در آخر هم جوکر با آن لبخند خاص خودش، از شرایط پیشآمده ابراز رضایت میکند. اما این وضعیت دیری نمیپاید و ما در جوکر ۲ او را در زندان همان قواعد و قوانینی مییابیم که با آن دشمن است و در جهت انهدامش میکوشد. او دوباره انسداد و محصور شدن را تجربه میکند، همانگونه که پیش از زندانی شدن هم تجربه میکرد و حال این جسم و ذهن یاغی باید پاسخگوی اعمال و رفتار خود باشد. باری، جوکر ۲ با وجود همتای زن و فضای موزیکال، نسبت به جوکر ۱ اندکی تلطیف یافته است و مخاطب را نسبت به ایجاد آن نظم نوین و بهبارنشستن خواستههای شخصیت اصلی داستان امیدوار میکند. این امیدواری زمانی رخ میدهد که جوکر در دادگاه محکوم میشود اما ناگهان انفجاری رخ میدهد و همه چیز کنفیکون میشود. در نگاه اول با چنین رخدادی او آرزویش برآورده و آزاد میشود و اکنون انتظار میرود که از دل این خرابه دست به سازندگی بزند و هم خود و هم شرایط اطرافش را مطابق میلش تغییر دهد. اما او شوربختانه پا به فرار میگذارد و آن چیزی که هست را منکر میشود؛ گویی توان مواجهه با شرایط و نظم نوینی را که در پی آن بود، ندارد. اینجاست که مخاطب ناامید میشود و از جوکر سیلی میخورد؛ چرا که او مخاطب را بهتنهایی در دل ویرانی رها میکند بدون آن که وضعیت جدیدی را رقم بزند. حرف جوکر این است؛ اضمحلال حتمی است! و این شاید درد دنیای معاصر باشد که در آن ساختن و آفریدن دیگر ممکن نیست.
حدیث ملاحسینی
منبع: روزنامه فرهیختگان
مروری بر بدترین فیلمهای سال ۲۰۲۴
وقتی پای ارزیابی آثار هنری بهمیان میآید، ممکن است نام «بهترینها» بیشتر در ذهن مخاطبان بنشیند. اما واقعیت این است که برای رسیدن به ارزیابی همهجانبه و درست، لازم است نیمنگاهی به لیست «بدترینها» یا «نه چندان خوبها» هم داشته باشیم. چهبسا این مسئله به ما کمک کند که به یک چشمانداز کلی از سینما در سالی که گذشته است، برسیم. لیست پیش رو، بدترین فیلمهای سال 2024 به نقل از سایت ورایتی را به ما نشان میدهد. فیلمهایی که بهگفته منتقدان، طبق هرسال بیشتر در ژانر وحشت و کمدیاند. این فیلمهای چیز چندانی برای عرضه کردن ندارند و بیش از آنکه باعث وحشت یا خنده مخاطب شوند، او را با لحظاتی ملالآور روبهرو میکنند.
استخردار
در صدر این لیست، فیلم «استخردار» به کارگردانی کریس پاین، بازیگر آمریکایی است که بهنظر میرسد در اولین تجربه کارگردانی خود چندان موفق عمل نکرده است. این فیلم که در ژانر کمدی و معمایی است، داستان مرد بسیار معمولی اهل لسآنجلس را روایت میکند که روزهایش را صرف مراقبت از یک استخر میکند. در این بین، او ناگهان به اسرار یک معامله تجاری دست پیدا میکند که باعث آشکار شدن حقیقتی پنهان درباره شهرش میشود. آنچه درباره این فیلم گفته شده، این است که با اثری پوچ و بیسروته مواجهیم که وقایع و موضوعات بیربط را به یکدیگر چفتوبست کرده است.
شایعات
میگویند هر سری یک عقلی دارد، اما فیلم «شایعات» به ما نشان میدهد که سه کارگردان با همکاری یکدیگر موفق نشدند فیلمی قابلقبول را تولید کنند و این ضربالمثل همیشه درست نیست. داستان این فیلم که ملغمهای از ژانر کمدی، درام و ترسناک است، از این قرار است که رؤسای هفت اقتصاد برتر دنیا، در حین آماده کردن بیانیهای در مورد بحرانی جهانی، ناگهان در جنگل گم و با ماجراها و خطرات دهشتناکی روبهرو میشوند. منتقدان درباره این فیلم که کیت بلانشت در آن نقشآفرینی کرده است، چنین گفتهاند که کاراکترها به شکل خستهکننده و افراطیای با یکدیگر صحبت میکنند و این فیلم نه یک طنز سیاسی، بلکه یک شکنجه طنزآمیز است.
ریگان
همانطور که از نامش پیداست، این فیلم داستان زندگی رونالد ریگان، چهلمین رئیسجمهور آمریکاست. با نگاهی به نظرات منتقدان متوجه میشویم کارگردان فیلم یک چهره به دور از واقعیت و تحریفشده از او ارائه کرده که در زمان داغ بودن تنور انتخابات آمریکا و به نفع دونالد ترامپ، روی پرده سینماها رفت. ریگانی که در این فیلم به تصویر کشیده میشود، ریگانی است که در شخصیتش هیچ تضاد و تناقضی وجود ندارد و یک ابرقهرمان است، بنابراین فیلم ریگان در بهترین حالت یک تیزر تبلیغاتی دو ساعت و 15 دقیقهای است که به خورد مخاطبان داده میشود.
پایان
فیلم چهارمی که در لیست قرار دارد، قصه یک خانواده ثروتمند را بازگو میکند که با گذشت دو دهه از پایان جهان، در یک پناهگاه زیرزمینی زندگی میکنند که درحال حاضر تبدیل به خانهای مجلل شده است. هر آنچه در اطراف آنهاست نابود شده و پسر خانواده تاکنون بیرون از این چهارچوب را ندیده است. در این بین، دختر جوانی با حضور ناگهانی و غیرمنتظرهاش، آرامش زندگی خانواده را مختل میکند. این فیلم که در ژانر فانتزی و موزیکال است، طبق نظر برخی منتقدان، فیلمی است که بیش از حد ذهنی است و در زندان خیالات کارگردان میگذرد؛ به شکلی که هیچ راهی به جایی نمیبرد.
لیزا فرنکشتاین
براساس نظر منتقدان، فیلم لیزا فرنکشتاین کمدی ترسناک است که همچون قوطی نوشابهای است که بهمدت یک روز باز شده و بدون استفاده مانده است. همینقدر بیمزه و بیخاصیت! فرنکشتاین سرگذشت دختر نوجوانی را نشان میدهد که دلباخته پسری میشود. تا مدت کوتاهی همهچیز خوب است تا اینکه او با واقعیت هولناکی روبهرو میشود و آن واقعیت از این قرار است که معشوق او یک مرده متحرک است. این فیلم بهنوعی برتری طبقه متوسط و پست بودن حاشیهنشینان را القا میکند که بهنظر میرسد یک طرح بیش از حد پیچیده برای برنامههای کمدی شنبهشب است تا یک فیلم سینمایی.
مرد سگی
ششمین اثر نهچندان خوبی که در سال 2024 تولید شده، فیلم «مرد سگی» است. این فیلم فرانسوی که در ژانر جنایی، درام و هیجانانگیز است، به مدت یک ساعت و 51 دقیقه داستان زندگی پسری به نام داگلاس را بهتصویر میکشد که از زندگی ناامید شده و از هرجهت به بنبست رسیده است. او که توسط پدرش مورد آزار و اذیت قرار گرفته است، عشق و امید را در سگهایش جستوجو میکند و تنها دلخوشی او همین موجوداتند. طبق دیدگاه منتقدان، اینکه بازیگر اصلی فیلم در نقش یکضدقهرمان بسیار جسور ظاهر شده امر پسندیدهای است، اما فیلم مرد سگی بیشتر نسخه درجه سه از فیلم «جوکر» است که ارزش چندانی ندارد.
تلهموش
«تلهموش» هفتمین فیلمی است که در لیست بدترین فیلمهای 2024 قرار گرفته است. منتقدان بر این باورند شخصیتهایی همچون «میکیموس» درطول زمان تبدیل به نماد فرهنگی شدهاند و از قضا این شخصیتها، ظرفیتها و امکانهای مناسبی برای خلق فیلمهای ماندگار و خوبند. اما واقعیت این است که ما بیشتر با فیلمهای بیکیفیتی مواجهیم که تولیدکنندگان بیشتر به نیت کسب درآمد سریع و فوری ساختهاند. تلهموش فیلمی است که سؤالات زیادی را برای مخاطب ایجاد میکند و بهرغم آن که در ژانر هیجانی و ترسناک است، هیچ وحشتی را به جان مخاطب نمیاندازد. درعوض این پرسش مطرح میشود که چرا آدمها باید از کسی که ماسک میکی موس را به صورتش زده بترسند؟!
کلیسای دیگری نیست
فیلم «کلیسای دیگری نیست» یک کمدی آمریکایی است که داستانی طنزآمیز از شخصیتی به نام تایلر پری را روایت میکند. این داستان از این قرار است که او از طرف خدا مأموریتی را دریافت میکند تا داستانهای خود و خانوادهاش را برای همگان بازگو کند، به گونهای که برای جامعه الهامبخش و تأثیرگذار باشد. این ماموریت الهی البته موانعی دارد؛ چراکه شیطان سر راه او قرار گرفته و تصمیم میگیرد نقشههایش را عملی کند. منتقدان بر این نظرند که با یک طنز خام، خستهکننده و بیمزه روبهرو بودند که یک پارودی از تایلر پری، بازیگر، فیلمنامهنویس و کارگردان است.
هارولد و مدادرنگی بنفش
پیش از پرداختن به فیلم «هارولد و مدادرنگی بنفش» ابتدا به جمله پرکنایه و جالب منتقدان درباره آن اشاره میکنیم که میگویند چرا فیلمهای کودکان همواره به ما درباره اهمیت و ضرورت تخیل موعظه میکنند درحالی که وقتی نوبت به نمایش تخیل میشود، هیچ خبری از آن نیست؟ این فیلم سرگذشت پسری را به تصویر میکشد که در یک کتاب زندگی میکند و هر آنچه را اراده میکند با نقاشی کردن خلق میکند و به آن جان میدهد. اما پس از آنکه دوران کودکی خود را پشت سر میگذارد و وارد دنیای واقعی میشود، با مسائل جدیدی مواجه میشود. هارولد و مدادرنگی بنفش یک ایده مستعمل و نخنما را تکرار میکند که از خلاقیت به دور است.
ماه سرکش
در آخر لیست، با فیلمی ماجراجویانه و اکشن از زک اسنایدر، کارگردان آمریکایی مواجه میشویم که در اینجا باز هم به یکی از جملات منتقدان درباره این فیلم اشاره میکنیم؛ اسنایدر تلاش میکند در اثر خود چکیدهای از تمام آثار علمی- تخیلی پیشین را وارد کند، اما درنهایت او مثل کودکی جاهطلب ظاهر میشود که تلاش میکند با لگوهای عاریتی جهان خودش را بسازد. بهگفته آنها، فیلم ماه سرکش همچون دنباله غیرضروری و بیمعنا برای «جنگ ستارگان» است که نتوانسته جایگاه خود را پیدا کند و نسبت به فیلمهای پیشین با همین ژانر ارزشافزودهای داشته باشد.
حدیث ملاحسینی
منبع: روزنامه فرهیختگان
یادداشتی درباره سریال «غربت»
«غربت» کجاست و اهالی غربت چه کسانیاند؟ برای پاسخ به این سؤال، میتوان به دیالوگی از سریال اشاره کرد که حرفهای زیادی درونش نهفته است و شِمایی کلی از شرایط زندگی و جهانبینی شخصیتهای آن منطقه به ما میدهد: «-خدا با ما حرف میزنهها! -اینجا غربته، این خدایی که میگی اگه زبونم داشته باشه اینجا نداره.» در این سریال، سروکار مخاطب با افرادی است که کاملاً مصداق معنای لغوی نام محل زندگیشانند: «بیگانه» و «دورافتاده» از خود، دیگران و جامعه.
بدیهی است که اهالی غربت در عین اختلافات و تضاد منافعی که با یکدیگر دارند، در یک چیز وجه اشتراک دارند و آن این است که همه آنها سودای ترک محل زندگیشان را دارند و در جستوجوی خوشبختی در خارج از این مرزها هستند، بنابراین آنچه درطول داستان شاهدیم، این است که تعدادی از شخصیتها تصمیم میگیرند با یکدیگر متحد شوند و برای رسیدن به هدف مشترکشان برنامهریزی انجام دهند و دست به کاری بزنند. درنهایت آنها عزمشان را جزم میکنند تا به انبار کمیته امداد که محل نگهداری کمکها و نذورات مردمی است شبانه دستبرد بزنند و تا سپیده صبح به خارج از کشور فرار کنند. در این بین، تنها چیزی که مانع است یک دیوار است و تنها راه دستیابی به مالها، کندن آن دیواری است که ابتدا آسان مینمود اما پس از کلنگ زدنهای مداوم، مشکلها افتاد. باری، تصور خامدستانهی اهالی غربت بر این بود که در یک قدمی خوشبختیاند و رستگاری تنها در یک شب تا سحر اتفاق میافتد. اما واقعیت دردآور این است که جبر طبقاتی و جغرافیایی بسیار سفت و سختتر و لجوجتر از این صحبتهاست؛ درست مانند همان دیوار غیرقابلنفوذی که با تمام قوا برای تخریبش تلاش میکردند اما درنهایت ناکام ماندند و همچنین آنها برای رسیدن به آرزوها و زیستن رویاهایشان باید با دستان و جیبهای خالی بهای گزافی را بپردازند. بهایی به سنگینی خون و جان. علاوه بر این، آن اتحادی که برای هدف مشترک شکل گرفت، بسیار شکننده بود و بهدنبال آن، رستگاری دستهجمعی هم تبدیل به یک توهم شد.
در این رابطه، شخصیت «فری چزی» را که در نقش یک صاحبکار قلدر و تمامیتخواه است میتوان نمادی از خود خاک غربت دانست. در آن لحظات که با فریادی گوشخراش به همه اهالی گوشزد میکند که غربتیاند و آنجا را از آن خود میداند، آنجا که خطونشان میکشد که مبادا کسی او را فریب دهد و برخلاف میل او اقدامی بکند، آنجا که یک تنه در مقابل مینیبوسی که بهسمت رؤیاها و آرزوها رهسپار بود، ایستاد و تکتک مسافران را پیاده کرد تا همچنان به زیستن در بیچارگی ادامه بدهند و بگوید خاک غربت همچون پیلهای چسبناک محکم بر دور اهالی آن پیچیده است و آنها را در بند خود نگه داشته است.
حدیث ملاحسینی
منبع: روزنامه فرهیختگان
همه چیز با یک گُر گرفتن ناگهانی شروع میشود. انگار که رهگذری در یک آن با من دشمنی میکند و با انداختن یک کبریت آتشی در باروت بدنم برپا میکند.
همزمان گویی رهگذر دیگری هوس کینهتوزی میکند و سطل آب یخ را به رویم خالی میکند. خدایا، این تضاد حسی را برای طبیبان چطور توصیف کنم تا به یک تشخیص برسند؟
در پس این حسها دوباره آن حالت تهوع ویرانگر بیخ گلویم را میگیرد و میل دارم هرچه در این سالها بلعیدهام را بالا بیاورم تا تمام شود و از همه چیز تهی شوم.
همزمان شقیقهها و چشمهایم درد میگیرند و احساس میکنم سوار بر قایقی هستم که بیهدف دریا را طی میکند و به این طرف و آن طرف کشیده میشود.
پس از لحظاتی این حمله عقبنشینی میکند و تنها چیزی که از آن باقی میماند دردهای مبهم در کاسهی سرم هست.
برای کنترل وضعیت کمی از آب خنک تحریریه میخورم که ته مزهی مواد ضد عفونی میدهد و بعد در میان اخبار فرهنگی غرق میشوم. در یک سایتی به خبر فوت یک هنرپیشه کرهای در اثر ایست قلبی برخورد میکنم. ۳۲ سن او و ۱۹۹۲ سال تولدش؛ این دو عدد مصداق سن من و سال تولد من هم بود. در ازای همین یک اشتراک، بیشمار نقطه افتراق داریم که مهمترینش این است که من امروز نفس میکشم اما او دیگر نه. لینک خبر را به گروه تلگرامیمان میفرستم تا برای تنظیم و انتشارش تصمیم بگیریم. بعید میدانم که خبر را منتشر کنیم. باز هم به اعداد نگاه میکنم؛ از این که دارند انقدر مستقیم خودم را خطاب قرار میدهند معذب میشوم. خدایا، یعنی انقدر بزرگ شدهایم که وقت مردنمان باشد؟ بخاطر میآورم که یک زمانی چقدر از مرگهای ناگهانی و ایست قلبی بدون توضیح واهمه داشتم. اما گویی دیگر در مقابل این مسئله هم مقاومتی ندارم. بهرحال هر چیزی پایانی دارد، که شاید روزی با یک گُر گرفتن ناگهانی شروع شده است.
حدیث ملاحسینی
یادداشتی درباب سریال «بازنده»:
صدای فریاد زنی پریشانحال در یک شب بارانی، از خانهای که از نظر معماری چندان تناسبی با سایر خانههای شهر ندارد به آسمان میرود. داستان از همینجا شروع میشود؛ با ناپدید شدن ناگهانی فرزند یک زوج جوان که با اقدامی نامعقول او را در خانه تنها میگذارند و برای مهمانی به خانه همسایه روبهرویی میروند.
داستان سریال «بازنده» همچون اکثر فیلم و سریالهایی که در ژانر معماییاند با یک امر غایب و گمشده شروع میشود. در اینجا آن عنصر غایب یک کودک است، اما باید گفت که یک جای خالی خیلی بزرگتر و اساسیتر در سریال دیده میشود و این همانا فقدان فرهنگ ایرانی و مظاهر آن است. به عبارت دیگر، درست مثل کودک در سریال که قوه تکلم ندارد و با ناپدید شدنش حتی آن صوتهای کودکانهاش را هم نمیتواند به گوش دیگران برساند، فرهنگ ایرانی هم چنین جایگاهی را در سریال دارد. همینقدر الکن، بیصدا و بهحاشیهراندهشده در لابهلای فضایی سرد، تاریک و خاکستری.
میتوان گفت که بازنده در یک نامکان شکل گرفته و چنین مسئلهای مانع از همذاتپنداری کامل مخاطب با اثر میشود. این نقطهضعف البته منحصر به مکانها نیست، بلکه نوع رفتار شخصیتها و ارتباطاتشان با یکدیگر و حتی نوع آداب معاشرت و فرهنگ غذاییشان هم غریبه است. بنابراین در این سریال، ما با افرادی روبهروییم که از ایرانی بودن تنها به زبان فارسی صحبت میکنند و روسری روی سر بازیگران زن مشهود است و از طرف دیگر هم عناصر اروپایی آن صرفا منحصر به معماری و نوع چیدمان خانه است. اما نکتهای که وجود دارد این است که چنین اثری را اساسا نمیتوان شبیه و منتسب به یک فرهنگ و ملیت خاصی دانست؛ چراکه همانطور که شرح داده شد نه ایرانی است و نه اروپایی و نه ملغمهای هویتمند از این دو؛ بلکه در بهترین حالت در جایی حد فاصل آن دو فرهنگ که یک خلأ و فضای تهی را تشکیل میدهد، قرار دارد.
مسئله مهم دیگری که در سریال بازنده کاملا محسوس است، محدود و محصور بودن فضاهایی است که داستان در آن جریان دارد. مکانهایی مثل اتاق بازجویی، اداره پلیس، داخل ماشین و خانه بزرگ ارغوان و کاوه و حتی مادر ارغوان که بهرغم درندشت بودنش حالوهوای یک زندان مخوف را تداعی میکند، همگی حسی از خفقان و نبود فضای تنفس را به تصویر میکشد. چنین فضایی بیشک دست روی گلوی مخاطب میگذارد و او را تحت فشار قرار میدهد تا هرچه سریعتر این معما را حل کند و از این مخمصه رهایی یابد. اما دریغا که چنین نمیشود و او تا انتهای سریال تحت محاصره این داستان و فضاهایش قرار میگیرد و همچون دوندهای که مسیری پرپیچ و خم را طی میکند، به بنبستهای متعددی برخورد میکند. اما باز هم چنین مانعی مخاطب را از پای نمیاندازد، به این دلیل که دومرتبه یک محرک دیگری در طول سریال از راه میرسد که او را سر پا میکند.
موضوع جالب توجهی که در این سریال به چشم میآید، پرداختن به روایتها و نقطهنظرات هر یک از شخصیتها بهطور جداگانه است. چنین چیزی با وجود این که امر بدیع و جدیدی نیست و ما در فیلمهای ایرانیای مثل «رخ دیوانه» و «ماهی و گربه» شاهد آن بودیم، اما تا حدودی حاکی از جسارت کارگردان است. فارغ از این که چنین اقدامی چقدر موفق بوده اما همین که این روایتها به شکلی همتراز و همسنگ بدون آن که یکی بر دیگری ارجحیت داشته باشد مطرح میشوند، اتفاق خوبی است.
اکنون به ویژگی دیگر این اثر میپردازیم و آن ویژگی این است که داستان هیچ نقطه اتکا و مرکز ثقلی ندارد. بدین سبب که هر یک از شخصیتهای داستان ضعفها و حفرههایی در زندگیشان دارند که بیننده نمیتواند روی آنها حسابی باز کند. به بیانی دیگر، هیچ تکیهگاه و آدم قائمبالذات و قویای در این داستان وجود ندارد و هر یک از شخصیتها دومینووار سوار بر دیگریاند. کاوه به ثروت ارغوان وابسته است، ارغوان به محبت کاوه و تا حدی هم به ثروت مادرش ژینوس، ناپدری ارغوان به ثروت همسرش و ژینوس به ثروت همسر بهقتلرسیدهاش، حتی کارگاه کیانی که توقع داریم در نقش آن آدم قوی و قابل اتکا ظاهر شود و همه گرهها با دستانش باز شود، یک شکست در پرونده قبلیاش داشته و با مشکلاتی در زندگی زناشوییاش و دستوپنجه نرم میکند. به همین جهت، شاید همین خصلت شخصیتهاست که باعث میشود این سریال بسیاری از ابعادش رها و بلاتکلیف به نظر بیایند.
در آخر خالی از لطف نیست که به عاملیت بالای زنان در این سریال اشاره کرد، هرچند اخیرا این مسئله مطابق با مقتضیات زمانه در سریالها و فیلمها دیده میشود، اما نکته متمایزی که در بازنده و امثال آن وجود دارد این است که آنها بدون اسیر شدن در احساسات «زنانه» دست به قتل و خشونت میزنند... آن هم در نامکانی سرد، تاریک و خاکستری.
حدیث ملاحسینی
منبع: روزنامه فرهیختگان
آیا میدانید که میشود چیزی را نپسندید و دوست نداشت اما با آن مبارزه هم نکرد؟
حدیث ملاحسینی
یادداشتی درباره سریال «Friends»
سی سال پیش بود که 6 دوست، با یک سریال درهای خانههای مردم دنیا را زدند و سریال «دوستان» به مدت ده سال با داستانها و مسائل هر روزهشان مهمان آنها شدند. این مهمانی البته منحصر به این بازه زمانی و مکانی نشد و همانطور که میبینیم، محبوبیت سرگذشت این دوستان و طنزپردازی آنها تا به امروز کش آمده و مرزها را درنوردیده است. سال گذشته، «متیو پری» بازیگر نقش «چندلر بینگ» چشم از جهان فروبست و سیمین سالگرد این سریال خاطرهانگیز را به چشم ندید. به بهانه سی ساله شدن این سریال نگاهی به آن داشتیم تا ببینیم «دوستان» چه چیزی داشت که مردم آن را دنبال میکردند.
شبهنگام است و پس از یک روز پرکار و خستهکننده به خانه برگشتهایم. روی مبل لم میدهیم و تلویزیون را روشن میکنیم. تیتراژ سریال محبوب «دوستان» (Friends) روی صفحه ظاهر میشود و ما همچون میلیونها بیننده دیگر به مدت بیست دقیقه سرگرم ماجراها و شوخطبعیهای این شش دوست میشویم. چنین سرگرمیای البته در نظر عدهای از افراد، ازجمله روشنفکران برجعاجنشین خالی از اشکال نیست؛ چراکه امثال این سریال که بینندگان زیادی دارند و از محبوبیت چشمگیری برخوردارند، اغلب از ارزشهای والای هنری تهیاند و اساساً مطلب قابلتأملی برای ارائه کردن به مخاطب ندارند. به عبارت دیگر، سازندگان آنها کیفیت را فدای کمیت میکنند و آنچه برایشان بیشتر موضوعیت دارد، نه خلق محتوایی فاخر و آموزنده، بلکه فروش هرچه بیشتر و جذب کردن حجم بالای مخاطب است. بنابراین، تماشای چنین برنامهای همچون سم مهلکی است که بدون آگاهی بیننده، آرام آرام به بدنش تزریق میشود و به مرور زمان او را مبتلا به بیماری سطحینگری و ابتذال میکند.
حال ضروری است که از منظر بینندگان سریال هم به این مسئله نگاه کنیم و صرفاً تحتتأثیر نگاههای غضبناک و چشمغرههای روشنفکران برج عاجنشین نباشیم. به همین جهت، اولین پرسشی که مطرح میشود این است که آنها در قاب تلویزیون به دنبال چه هستند و چه میبینند؟ این لبخندها و قهقهههایی که در طول تماشای سریال میزنند و برای عدهای از منتقدان گوشخراش است بابت چیست؟
واضح است که در برنامههای اینچنینی که sitcom نام دارد، مسائل و موضوعاتی مطرح میشوند که در زندگی روزمره و واقعی آدمها جاری و ساری است؛ موضوعات آشنایی همچون روابط دوستانه و عاشقانه، بیمها و امیدها، موفقیتها و شکستها، آرمانها و رویاها و تجربه لحظات شاد و غمانگیز. به همین ترتیب، مخاطب با چنین اثری به راحتی همذاتپنداری میکند و آن را آینه زندگی خود میپندارد. اما نکته جالب توجهی که وجود دارد، این است که تنها شباهت نیست که باعث ایجاد این حس خوشایند در او میشود. بلکه باید به این واقعیت اشاره کرد که سریالی همچون «Friends»، در عین نزدیکی با زندگی واقعی، خیلی هم از آن دور است و شاید همین خصلت متناقض آن است که اینچنین برای مخاطب دلچسب است.
و اما این خصلت متناقض که احتمالاً راز محبوبیت سریال است را چگونه میتوان واکاوی کرد و توضیح داد؟ پاسخ این است که این سریال با ریتم سریع و شخصیتپردازی دقیقی که دارد، با منطق متفاوتی به رخدادها و مسائل زندگی روزمره میپردازد.
چنانچه به رفتار هر یک از شخصیتها که مکمل یکدیگرند توجه کنیم، درمییابیم که آنها اتفاقات کوچک و پیشپاافتاده را اغراق میکنند، درحالی که با رخدادهای اساسی و نقاط عطف زندگی به شکلی خندهدار برخورد میکنند. بنابراین در دنیای کمدی، آن خصلت دلهرهآور و نگرانکنندهای که لحظات تعیینکننده و حساس زندگی دارند رنگ میبازد و چنین رویکردی باعث میشود که اتفاقات مهم و غیرمهم زندگی در نظر مخاطب با یکدیگر همسنگ و همتراز شوند. به بیانی دیگر، ما با یک نوع یکنواختی طنزگونه در جریان زندگی مواجهیم؛ به شکلی که مخاطب در لحظه وقوع خیانت، طلاق، ازدواج، شکست شغلی و... منقلب نمیشود، ضربان قلبش بالا نمیرود و روی مبل صاف نمینشیند. بلکه به همان شکل که لَم داده است به قهقهه زدن ادامه میدهد؛ چراکه از نظر مخاطب در عالم این سریال برخلاف دنیای واقعی، چنین پیشامدهایی صرفاً بازیگوشیهای زندگی انگاشته میشوند و نه مسائلی بغرنج که میتوانند موقعیت فرد را زیرورو کنند.
این احتمالاً همان امر گمشدهای است که بیننده به دنبالش است و آن را در سریالهای اینچنینی پیدا میکند. درحقیقت، او هوشیار و آگاه است که زندگی واقعیاش دشوارتر و تراژیکتر از این صحبتهاست و فقط از رهگذر دیدن همین سبک سریالها و تخیل پیرامون آنهاست که میتواند برخوردی شیطنتآمیز و تفننی با موانع و دغدغههای جدی زندگی داشته باشد و زهر آنها را بگیرد. چنین تخیلی بیشک برای بیننده ارضاکننده است، چراکه یک جور خرق عادت است. اما برخلاف نگرش روشنفکران برجعاجنشین، نمیتوان آن را همچون افیونی در نظر گرفت که قوه خلاقیت و تعقلش را تعطیل میکند و او را در ورطه انفعال میاندازد. بلکه برعکس، به تصویر کشیدن سرگذشت این شش دوست میتواند نکاتی برای ارائه کردن هم باشد؛ چراکه کارگردان دوربین را به دست گرفته و آن را در بطن زندگی روزمره آنها قرار داده است و به خود زندگی، با همه اتفاقات ریز و درشتش ارزش داده است و الزاماً به دنبال یک اتفاق محیرالعقول و دور از ذهن نبوده است. این اقدام میتواند چنین پیامی را برای مخاطب داشته باشد که همین لحظات در گذر، خود زندگیاند و باید غنیمت شمرده شوند و آنها را ستایش کرد. از سوی دیگر، همانطور که پیشتر گفتیم، شیوه برخورد شخصیتهای سریال با بحرانها و پستی و بلندیهای زندگی، بسی متفاوت از مواجهه ما در دنیای واقعی است. بنابراین، چنین مسئلهای میتواند جرقهای برای مخاطب باشد تا بتواند به شکل خلاقانهای با مسائل زندگی روزمرهاش مواجه شود و آنها را تعبیر و تفسیر کند.
درنهایت، امثال سریال Friends با وجود کمدی بودن رنجهای زندگی را به تصویر میکشند؛ چراکه رنجها جزء لاینفک زندگیاند. اینجاست که با گریزی به جمله معروف نیچه، درمییابیم که به جای فرار از رنجها باید شجاعانه با آنها روبهرو شد و به آنها آری گفت. شاید حتی شجاعانهتر هم باشد که با لبخند با آنها مواجه شد و با نگرشی متفاوت، که از این سریال میتوان وام گرفت، با لحظات سخت و نقاط عطف زندگی برخورد کرد.
حدیث ملاحسینی
منبع: روزنامه فرهیختگان
ادوارد مانه (١٨٨٣-١٨٣٢) نقاش فرانسوی، چهرهای است که نقش کلیدی را در گذار از رئالیسم به امپرسیونیسم ایفا کرد و در زمانهی خود باب جدیدی را در هنر نقاشی گشود. طبق بسیاری از گفتهها، اثر “ناهار در چمنزار” او نخستین نقاشی مدرن به حساب میآید.
این نقاشی در آن دوران اثری به غایت انقلابی بوده و از قضا جنجالهای زیادی را هم به پا کرد. انقلابی بودن این اثر هم در شیوهی اجرا و هم در موضوع و محتوای آن هویداست.
پیشینیان مانه، همه بر اصل پرسپکتیو و نمایش سه بعدی کار پافشاری میکردند با دقت تمام آن اصول را رعایت میکردند. گفتنیست که چیزهایی مثل آشکار بودن حرکات و ضربات قلم بر روی بوم در آثار نقاشان پیش از مانه به هیچ عنوان مرسوم نبوده؛ اما مانه به گونهای متفاوت عمل کرد و خود را آگاهانه از این قیود و سنتها رها کرد و درست در همین لحظات بود که طنین صدای مکتب امپرسیونیسم به گوش رسید.
و اما مانه نه تنها در تکنیک، بلکه در موضوع و محتوا هم سنت شکنی کرد که منجر به انگشت نمایی او شد. در وهلهی اول، اثر “ناهار در چمنزار” برشی از صحنهی زندگی روزمره را نشان میدهد. بلی، زندگی روزمره... مقولهای که در آثار پیشینیان مانه تقریبا هیچ جایگاهی نداشت، چرا که هنرمند خود را موظف میدانست که راوی رخدادها و لحظات خاص، باشکوه، تکرارناپذیر و معنوی باشد. بنابراین، ظاهرا این هنرمند یک صحنهی عادی و به ظاهر پیش پا افتاده را به تصویر کشیده است. اما در خلال خلق همین امر عادی و پیش پا افتاده سعی داشت یک تغییر و چرخش اساسی را در ارزشها و دیدگاهها ایجاد کند.
در این اثر ،دو مرد در حال مکالمه با یکدیگر هستند و زن برهنه مستقیم به مخاطب نگاه میکند و در پس زمینه زنی با کوزه در حال برداشتن آب از رودخانه است. بنا بر گفتهی یکی از اساتید، در اینجاست که نقاش در نقش یک پیشگوی اجتماعی ظاهر شده است و این جابهجایی و انقلاب در ارزشها را در آیندهای نزدیک گوشزد میکند. زن برهنه که قاطعانه با مخاطب چشم در چشم میشود، بر زنی که در پس زمینه در حال آبگیری است مسلط میشود. و اما این به چه معناست؟ به نظر میرسد زن کوزه به دست سمبل همان زن سنتی و پاکدامن است؛ همان ارزشی که سالیان سال بر جوامع مسلط بود ولی اکنون درحال عقبنشینی و کمرنگ شدن است و قرار است ارزشها و نگرشهای جدیدی جایگزینش شوند و به منصه ظهور برسند.
مانه از هر جهت انقلابی بود، نه صرفا بخاطر تکنیک بدیعش و یا پیشگویی صریحش در باب چنین مسئلهای. بلکه او به وضوح نشان میدهد که تغییرات اساسی و بنیادینی از رهگذر همین زندگی روزمره که بدیهی و بیاهمیت پنداشته شده است مدام در حال رخ دادن است و پیوسته امکانات جدیدی را ایجاد میکند. بنابراین، احتمالا دورانی که تصور میشد تغییرات و چرخشهای بزرگ قطعا از خلال یک واقعهی عظیم و چه بسا بغرنج لحظهای ممکن میشدند به انتها رسیده است.
پ.ن: این متن جمع بندی خودم از تحلیلهایی است که از این نقاشی خوانده و شنیدهام.
*بازنشر از سال ۱۳۹۶
حدیث ملاحسینی