کسانی که رای میدهند را درک میکنم.
کسانی که رای نمیدهند را هم درک میکنم.
من همه را درک میکنم.
حدیث ملاحسینی
گفته میشود که باید با پدیدهها مواجه شد، باید وارد میدان شد، باید همدلانه نگاه کرد و برخورد کرد... درست میگویند.
تجربهی شخصی خودم بعد از دو هفته زیستن در شغل جدیدم به من ثابت کرد که فاصله گرفتن از دنیای ذهنی خودم موهبتی بزرگ است، البته موهبتی است تؤام با درد؛ چرا که این مَکِشِ ذهن به قدری مرا در سیاهچالههای تو در تو و متعددی گرفتار کرده بود که گمان نمیکردم هرگز بتوانم روده درازیهای آن را خفه کنم.
دنیای ذهنی همیشه منبع الهامات والا و خلق شاهکار نیست؛ دنیای ذهنی خطرناک است، از من بشنوید.
حدیث ملاحسینی
نوجوان بودم که غیاب ناگهانی سیاستمداران برایم سوال شد و از پدرم پرسیدم: "اگه رئیس جمهور بمیره یا بگه دیگه نمیخوام رئیس جمهور باشم چی میشه؟" گفت معاون اول میآید.
سوالم از جنس کنجکاویای بود که گویی در حال ترسیم یک رخداد بسیار دور از ذهنی بودم که اطمینان داشتم هرگز چنین وضعیتی جزو تجربهی زیستهی من نخواهد بود.
آخر برخی منصبها، فارغ از خیر یا شر بودنشان، آنقدر هستندگی شدید و چسبندهای دارند که به نظر میرسد آمدهاند که فقط باشند و این عدم غیاب و شلنگ تخته انداختن در میدان سیاست تنها دارایی آنهاست. این مرگگریزی و فرار مداوم از زیر سایهی نیستی، معمولاً تا جایی پیش میرود که تنها زمانی که پیر و فرتوت شدهاند و از انظار و خاطرهها رفتهاند با یک خبر مرگ نه چندان تعیین کننده به نقطهی پایان سلام میکنند.
و اما اگر این هستندگی شدید و چسبنده، روزگاری از آنها سلب شود چه میشود؟ اگر روزی آمدن معاون اول بشود جزوی از تجربهی زیستهی ما چه؟
شک ندارم که همچنان هُرم گرمای خرداد ماه را روی گونههایم حس خواهم کرد، ایمان دارم که دختر بچهی تازه آشنایی دستان کوچکش را در بین انگشتانم قلاب میکند، قطعاً موهای موجدار و جوگندمی زنی میانسال در خیابانهای تهران خودی نشان میدهد، بیتردید دخترانی در میانهی دههی بیست زندگیشان از عشقبازیها و تجربههای تنانهشان با شهامت و هویدایی بیشتری صحبت میکنند و یقین دارم که نرمی و شیرینی آن کیک شکلاتیای که در راه بازگشت به خانه خریدهام، بسی رضایتبخش و دلچسب خواهد بود. باری، در بحبوحهی این تعقیب و گریزهای هستی و نیستی باید با اطمینان زیست.
پ.ن: تأخیر به دلیل مشغلهی کاریابی.
حدیث ملاحسینی
به نام رابطهی عاطفی، به رسم سرکوب و زورگویی... دیکتاتورهای زندگی روزمره و پنهان در پشت نقاب دلبر و یار را خوب بشناسیم.
حدیث ملاحسینی
چهرهی بیمیلم را از سر اجبار در آینه نگاه میکنم. مداد چشمِ سیاه را برمیدارم و خطی بر زیر سفیدی چشمم میکشم.
میخواهم برای جلسهی مجازی اندکی قابل قبولتر به نظر بیایم. قابل قبولتر برای کی و چی را دقیقاً نمیدانم؛ اما برای این که اقدامی کرده باشم دست به این کار زدم.
بسی سخت است که برای یک ساعت هم که شده دست از جدال نفسگیر با گذشته و آینده بردارم و با جمع همراهی کنم، گوش بسپارم و اظهار نظر کنم. آه از این همراهی... که چقدر مشکل است این همراهی کردن با دیگری و دیگران وقتی که درونت یک سونامی در جریان است.
همان درد مأنوس دوباره به سراغم آمده. انگار با یک مَته وسط قفسهی سینهام، مایل به سمت چپ را سوراخ میکنند. پزشکان این دردِ مأنوس مرا به قلب بیربط میدانند، توضیح واضحی هم برایش ندارند.
با چشم برهم زدنی دوباره شب شده است، شاید کمی نگرانم که مبادا خون هوس طغیان کند و راهش را از نوار بهداشتی و لباس زیر باز کند و به رخت خواب نفوذ کند.
آن هم مهم نیست، مثل خیلی چیزها که خراب شدند و بر باد رفتند و دیگر مهم نبودند.
دردِ مأنوس آرام آرام به سمت کمرم سرایت میکند. فردا صبح در هر حال بیدار میشوم، باید برای کشش و حرکت این جسم سری به باشگاه بزنم و خُنکی اجباری اول صبح را احساس کنم.
مدتهاست که امید دارم خُنکی اول صبح فرداها اجباری نباشد.
حدیث ملاحسینی
کاش در یک چیز حداقل عدالت برقرار بود؛ این که همهی کشورها به یکسان فاقد "اقتدار" بودند.
#صلح
حدیث ملاحسینی
اون کسی که باید خودت رو براش توضیح بدی و تفسیر کنی آدم تو نیست.
حدیث ملاحسینی
صبح برای تعویض شناسنامه به پیشخوان دولت رفتم. کار تا حدی پیش رفت، اما خب چون این مملکت گره خورده به قطع شدن و عدم دسترسی به چیزی یا کسی نصف دیگر کار ماند برای فردا.
توضیح واضحات است که بخوام بگم چقدر از اینجور کارها فراری هستم. کیست که از این اقدامات پیشپا افتادهای که بخاطر پروسهی مزخرف و بیخودی وقتگیرشان تبدیل شدهاند به کارهای شاق خوشش بیاید؟
اما بیش از شلوغی پیشخوان، قطعی سیستم و معطلی، انبوهی از بوهای مختلف باعث رنجش من شده بود. اخیراً مشامم نسبت به بوها کم طاقت شده و هر بویی را اغراق شده و قویتر از حد معمول احساس میکنم.
به خانه رسیدم، یک ویدئو از دو سیاستمدارِ مرد هلندی دیدم که یک داستان عشقی جعلی برایشان درست کرده بودند. از آن دست شیطنتها و فانتزیهای اینستاگرامی و تیکتاکی. هر دو آقا خوشتیپی تحسین برانگیزی داشتند که با چاشنی نگاهها و لبخندهای تو دل برو شادکامی خیلی کوتاهی رو برام به ارمغان آورد. یک مرتبه یاد همهی کارهای نکرده و نداشتههایم افتادم.
سرم سنگینی میکرد. خوابیدم. دو سه بار با یک جهش از خواب پریدم. پاهایم یخ بود و دستانم سِر میشد، خوابها آشفته و صحنهها درهم و برهم بود. بیانصافیست که بگویم همهی صحنهها ناخوشایند بودند. بیدار شدم، تا بحال انقدر از درک نشدن نهراسیده بودم.
شب رفتیم عید دیدنی و باز هم تخمه خوردن و چایهای پر رنگ، کمرنگ، رقیق و غلیظ...
حدیث ملاحسینی