"میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست/ تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز "
نیمه شب بر همگان خوش و خرم باد.
حدیث ملاحسینی
"میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست/ تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز "
نیمه شب بر همگان خوش و خرم باد.
حدیث ملاحسینی
تابحال وسوسه شدید که به فالگیر مراجعه کنید؟ از سر تفریح و کنجکاوی به سمتش رفتین یا برای حل یه مسئله و گره؟
اگر تجربهی مراجعه به فالگیر رو داشتید از اون به عنوان چطور تجربهای یاد میکنید؟
سال ۱۳۹۸ از پایاننامهی کارشناسی ارشدم تحت عنوان «بررسی تجربه زیسته زنان تهرانی از پدیدهی فالگیری» دفاع کردم و دهم آذر ماه ۱۴۰۱ در انجمن جامعهشناسی ایران مجدداً ارائهش دادم.
گزارش نشست رو اینجا، در وبسایت انجمن، میتونید بخونید و نظرات و دیدگاههاتون رو همینجا برام بنویسید.
سپاس
پ.ن: این پُست و به طور کلی پژوهشی که انجام دادم به هیچ وجه برای تبلیغ و ترویج فالگیری نیست. بلکه این پدیده رو از منظر اجتماعی و فرهنگی بررسی کردم.
حدیث ملاحسینی
مهتاب: «مَمی جون غصه نخور. خدا بزرگه. سر بیگناه پای دار میره سر دار نمیره.
تو که از خودت خاطرت جمعه، من بالای تو قسم میخورم. تو همیشه مثل برّه بیآزار بودی.»
دالکی: «(عاصی) این حرفا دروغه، تاحالا هزارتا سر بیگناه بالای دار رفته. این ضربالمثلها برای دلخوشی احمقا خوبه. خودم خوبه چندتاشونو دیده باشم؟
افسوس که نمیتونم حرف بزنم. وقتی آدم نتونه حرف بزنه، زبون چه فایده داره تو دهن آدم لقلق بزنه؟ فرق آدمی که حق حرف زدن نداشته باشه با خر و گاو چیه؟
اونام زبون دارن اما نمیتونن حرف بزنن. مردهشور این زندگی رو ببرن. تموم عمرم یه قُلُپ آب خوش از گلوم پایین نرفت.»
این دیالوگ وزیر کشور با همسرش در نمایشنامهی توپ لاستیکی بود. شاید این نمایشنامه قصد داشته که گوشهای از تناقضات، مصائب و دردسرهای داشتن پُست و مقام سیاسی رو به تصویر بکشه. شاید همونطور که مردم باید با ترس و لرز زبون به دهن بگیرن و هیچی نگن، همونطور هم مقامات باید حواسشون باشه که مبادا راز مگویی رو بر مَلا کنن.
و اما جنس ترس و سکوت مردم با جنس ترس و سکوت مقامات چه تفاوتها و تشابهاتی داره؟ در طول این نمایشنامه، گاهی نوع وحشت و اضطراب مقامات همراستای وحشت و اضطرابی میشه که مردم به طور مداوم به دوش میکشن. اما به نظرم وحشت مقامات بسی مضحکتر و بیمایهتر جلوه میکنه و از این جهت به هیچ وجه با دردهای گران و غامض مردم همخوانی نداره.
مسئلهی دیگه این که آیا رواست که با درد این مقامات همدردی کنیم و براشون دل بسوزونیم؟ جاهایی آدم وسوسه میشه که دلش به رحم بیاد، اما... هرچی باشن «مقامات» هستن و تکلیفشون مشخصه.
حدیث ملاحسینی
در بحثهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... اگر در یک محفل جدی علمی و دانشگاهی باشیم، قاعدتاً باید از اظهار نظرهای احساسی، هیجانی و ناگهانی پرهیز کنیم و در عوض در یک چهارچوب خاصی که بهش میگن چهاچوب «منطقی» و «عقلانی» صحبت کنیم.
این قاعده در جایگاه خودش قابل درک و موجه هست. اما زمانی که از این جور بحثها توی خونه و بین اعضای خانواده، فامیل و یا جمع دوستان در میگیره، به نظر من آدم حق داره که اون دیدگاههای احساسی، هیجانی و ناگهانیای که پشتوانهی منطقی چندانی نداره و ممکنه خیلی هم سوگیرانه باشه رو آزادانه بیان کنه؛ چون به نظرم هر از گاهی به اینجور ابراز کردنها نیازه و یکی از فاکتورهای آزادی بیان میدونمش.
حتی عُقلاییترین و سنجیدهترین آدم دنیا که از قضا در محافل آکادمیک خیلی خوب و حساب شده سخنرانی میکنه، در پَستوی ذهنش از اون دست نظرات نه چندان عقلانی و جانبدارانه در حال جولان دادنه که ممکنه در خلوت خودش یا در جمعهای خیلی خصوصی بیانش کنه.
نمیشه از آدمیزاد توقع داشت که همیشه منطقی و سنجیده فکر کنه، حرف بزنه و عمل کنه. گاهی بیمبالاتی برای ادامهی زندگی و قابل تحمل کردن اون لازمه.
حدیث ملاحسینی
به نظر میرسد کسی که به دنبال خودکشی بدون درد و خونریزی است کماکان به حیات و زندگی دلبستگی دارد. مگر نه این که فرد در زمانی این تصمیمِ بیبازگشت را میگیرد که برای ترک هرچه زودتر جسمی که اصلاً دوستش ندارد لحظه شماری میکند؟ مگر زیستن در این کالبد را، به تنهایی، عامل پشت سر گذاشتن این همه رنج و بدبختی نمیداند؟
آنوقت درد کشیدن یا نکشیدن در مسیر رسیدن به مقصدِ مرگ در این بین چه موضوعیتی دارد؟ حتی به نظر میرسد فرد باید فرایند فروپاشی و جان سپردنش را چنان دردناک و دهشتناک طراحی کند تا شدت بیزاریاش از هستی را به بهترین نحو برای همگان تفهیم کند. هرچه باشد این کُنش یک حُسن خِتام است و ای بسا حرف آخر باید در عین وزین بودن، بسیار گویا و شفاف هم باشد.
فکر خودکشی بدون درد و خونریزی و یا به عبارتی "خودکشی آسان"، افشاگر ته ماندهای از تعلق خاطر فرد به زندگی و نفس کشیدنش در قالب جسمانی است؛ چرا که در این مقولهی خاص، اساساً جایی برای دلسوزی و ترحم برای خود وجود ندارد. بلکه تنها عدم و نیستی است که برای او عزیز است و اصالت دارد.
* این متن رو سال ۹۷ نوشته بودم و امشب به مناسبت مرگ خودخواستهی کیومرث پوراحمد بازنشر کردم.
انقدر محکومان واقعی مجازات نشدند که تاب نیاورد و خودش را محکوم به اعدام کرد.
حدیث ملاحسینی
تنها نظام سیاسیای که هیچ مخالفی نداره و همه حامیش هستن، نظام سیاسیایه که هنوز مستقر نشده و در حد ایدهس.
حدیث ملاحسینی
کلمات و واژهها مهمتر و سرنوشتسازتر از اون چیزی هستن که فکرش رو میکنیم. البته نه اونطور که کلاهبردارانی تحت عنوان متخصصان انرژی و کائنات ازش حرف میزنن؛ بلکه منظورم اینه که گاهی با به کار بردن بیجای حتی یک واژه ممکنه زمینهی ورود آدمهای اشتباهی رو به زندگی و حریمت فراهم کنی. از اون هم بدتر، احتمال داره که با همون یک واژه تصویر غلط و تحریف شدهای از خودت ارائه بدی که باعث خیلی کج فهمیها و سوء تعبیرها بشه.
این اشتباه رو من در این وبلاگ مرتکب شدم و اگر کسی خاطرش باشه، در قسمت معرفی خودم نوشته بودم "علاقهمند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و اندکی ماوراءالطبیعه." که همین واژهی ماوراءالطبیعه برای من یه داستانی درست کرد که بماند و قصد بازگو کردنش رو ندارم.
فقط چیزی که لازم دونستم بگم اینه که موضوع پایاننامهی دورهی ارشدم "بررسی تجربه زیستهی زنان تهرانی از پدیده فالگیری" بود که سال ۹۸ ازش دفاع کردم و طبیعتاً از منظر اجتماعی و فرهنگی این مسئله رو بررسی کردم و نگاهی کاملاً منطقی بهش داشتم. بدیهیه که برای نوشتن یک تِز دانشگاهی نمیشه که با دیدگاه ماورائی، تخیلی و هَپَروتی پیش رفت و تحلیل کرد، بلکه باید بر اساس روشها و چهارچوبهای مشخصی عمل کرد و درنهایت به یک نتیجهی عینی و قابل ارائه در این حیطه رسید. موضوعم رو دوست داشتم و برام جذاب بود و به رغم همه سختیهایی که داشت، خوشبختانه به خوبی از پسش براومدم.
نکتهای که این وسط وجود داره، اینه که حین پژوهش درمورد چنین موضوعی قاعدتاً طبیعیه که دربارهی ماهیت فال و فالگیری و دنیای ماوراء، کنجکاویهایی به خرج داد و یه هیجانهایی رو هم تجربه کرد، گاهی ترسید و گاهی ذوق زده شد. اما مسئله اینجاست که من شخصاً دنیای پیرامونم رو از دریچهی جادو و جنبل و طالعبینی و جن و روح و... نگاه نمیکنم؛ بلکه همیشه تلاش کردم که ارتباط محکمی با واقعیت داشته باشم و مسائلم رو عقلانی حل کنم. بنده نه سراغ جادوگر و دعانویس رفتم و نه هرگز میرم (مگر برای تحقیق و پژوهش) و همواره تلاش میکنم خودم و زندگیم رو از اینجور چیزها دور نگهدارم. چند بار از سر کنجکاوی و تفریح، در دورهی نوشتن پایاننامهم به فالگیر مراجعه کردم، اما چیز اونقدر خاصی دستگیرم نشد و حرف قابل توجه و تأملی نشنیدم. درمورد کسانی که ادعا میکنن با ارواح، اجنه، فرشتگان و... در ارتباط هستن، باید بگم گیریم که واقعاً راست میگن، خب که چی؟؟ این به اصطلاح "قدرت" اونها چه دردی رو در درجهی اول از خودشون و بعد آدمای دیگه دوا میکنه؟؟ با این قدرتی که دارن چه گرهای رو باز کردن؟؟ چه کاری رو پیش بردن؟؟ و جالبه بگم که خیلی از این افرادی که چنین ادعایی رو دارن زندگی خوبی ندارن و سرفرصت درموردشون خواهم نوشت.
واقعیت اینه که من به وجود عالم ماوراء اعتقاد دارم، اما این عالم از عالم ما جداست، کاری بهمون نداره و مداخلهای هم در زندگی روزمرهی ما نداره. دنیا و زندگی ما منطق خودش رو داره و باید با همون منطق مسائلش رو حل کرد، نه این که پای ماوراءالطبیعه رو وسط کشید.
من هم مثل خیلی از آدمای دیگه هر از گاهی درمورد این چیزا کنجکاو میشم، اما هیچ موقع دغدغهی اصلی زندگی من نبوده و نیست و معتقدم دنیای ما، جوامع بشری و آدمیزاد خودش انقدر مسائل پیچیده و لاینحل داره که دیگه به عالم غیب نمیرسه.
در آخر، همیشه تلاش میکنم که پاهام روی زمین باشه و روی زمین قدم بردارم نه رو هوا.
ماوراءالطبیعه هم جزو علایقم نیست، بلکه صرفاً جزو کنجکاویهایی هست که خیلی کم به سراغم میاد و از این به بعد تصمیم دارم که دیگه اعتنای چندانی بهش نکنم.
تمام
حدیث ملاحسینی
احساس میکنم زمان کمه و چندان جای اتلاف وقت نیست. باید امسال کارهام رو با سرعت بیشتری پیش ببرم و برنامهریزی بهتری داشته باشم برای همه چیز؛ حتی کوچکترین و پیش پا افتادهترین چیزها. این که حتی یک ویدئو رو توی یوتیوب و اینستاگرام بخوام باز کنم و ببینم باید یه هدفی پشتش باشه و اول از خودم سوال کنم که چرا میخوام چنین چیزی رو ببینم. به عنوان مثال، اگر به طور اتفاقی دیدم که فلان اینفلوئنسر و بلاگر (که هیچ علاقهای به هیچکدومشون ندارم و دنبالشون نمیکنم) درمورد جدایی و طلاقش داره توضیح میده، شاید این نکته و تذکر رو برای من داشته باشه که پشت این عکسها و ویدئوهای عاشقانه و خوش آب و رنگ چه واقعیتهای تاریک و نه چندان خوشایندی میتونه نهفته باشه. بله، یکی از تصمیمات جدی امسال مصرف حساب شده و هدفمند محتواهاست.
دومین تصمیمم اینه که روی هرچیزی تمرکز و توجه بیش از حد نکنم. اگر چیزی عصبانیم کرده که کنترل مستقیم روش ندارم و نمیتونم به راحتی و به تنهایی تغییرش بدم، اعصابم رو سرش خورد نکنم و خودخوری نکنم و سعی کنم در حد توان خودم باهاش مقابلهی منطقی بکنم. مثلاً اگر فلان سیاستمدار (در هر کجا و با هر خط فکریای) درمورد فلان موضوع یک اظهارنظر احمقانه و چرت و پرت کرده، بجای حرص خوردن آدم حسابش نکنم و به حماقت و بیشعوریش بخندم و به کارم ادامه بدم. همین خندیدن و "به کار خود ادامه دادن" خودش یه تو دهنی محکم به هر آدمیه که قصد داره چوب لای چرخ آدم بذاره. البته که هر معضلی با خنده حل نمیشه، اما بازم باید به خودم مسلط باشم تا بتونم عاقلانه و هوشمندانه کنشگری کنم.
سوم این که میخوام به شکل مطلوبی خودم رو در اولویت قرار بدم، حتی اگر برخی انگ خودخواهی بهم بزنن. مهربونی، همدلی و همراهی میکنم، اما دلم نمیخواد حَمّال غصهها و مشکلات دیگران باشم؛ به خصوص اگر غصهها و مشکلاتشون از جنس این باشه که با بیتدبیری و دستان خودشون ایجاد شده باشه. همچنین اگر احساس کنم از دوستی و یا گروه دوستانی دیگه انرژی چندان خوبی نمیگیرم و اون کیفیت دلخواه رو برام ندارن، هرچقدرم که بهم نزدیک بوده باشن و قدیمی، ازشون فاصله بگیرم و روابط جدیدی رو برای خودم تعریف کنم. دلم میخواد با کسانی معاشرت کنم که حال خوبی رو برام به ارمغان میارن و چیزهای جدیدی بهم یاد میدن. خودم رو به هیچ چیزی مجبور نمیکنم.
چهارمین تصمیمم اینه که نگرانی و دلشورهی رابطهی عاطفی رو نداشته باشم. همونطور که گفتم اول به خودم توجه میکنم و برای خودم ارزش قائلم. اگر درونم خوب باشه و در مسیر درست باشم مطمئن رابطهی درست و مثبتی هم خود به خود شکل میگیره. دیگه به دنبال هیچ چیز و هیچ کسی نیستم، به هیچ چیز و هیچکس هم اصرار نمیکنم؛ بلکه راه خودم رو میرم و تلاشم رو میکنم و اون چیزی که درنهایت باید اتفاق بیفته به بهترین شکلش رخ میده.
و اما پنجم این که میخوام کارهایی رو شروع کنم که قبلاً فکر میکردم نمیتونم انجام بدم و از پسش برنمیام. مثل یک سری کارهای اقتصادی که میخوام درموردشون مطالعه کنم تا بتونم قدمهای حساب شدهای بردارم. برای کتاب خوندن، فیلم دیدن، نوشتن، نقاشی کردن، عکاسی کردن (بلاخره باتری جدید برای دوربینم گرفتم)، پژوهش کردن و مقاله نوشتن نظم و برنامه داشته باشم و هدفمندتر برم جلو. تورهای تهرانگردی رو از پارسال شروع کردم و امسال سعی میکنم بیشتر هم برم و تورهای طبیعتگردی و چند روزه هم میخوام برم.
در کل همونطور که قبلاً گفتم، میخوام زندگی کنم، نمیخوام بترسم... و نمیخوام قربانی هیچ چیز و هیچکس باشم.
حدیث ملاحسینی
سال دلچسبی نبود، اما اندک دلخوشیهایی هم داشت اگه بخوام جانب انصاف رو رعایت کنم.
نمیدونم چرا لحظات قبل از سال تحویل یه دلشورهای میگیرم. اما به محض این که وارد سال جدید میشیم دیگه انگار نه انگار...
نوروز رو بر همهی کسانی که لطف میکنن و من رو میخونن و کسانی که من رو نمیشناسن و نمیخونن، پیشاپیش تبریک میگم.
مثل هر سال و خیلیها این جملهی کلیشهای رو میگم: به امید روزهای بهتر.
حدیث ملاحسینی
نمیدونم چه حکمتیه که در برخی روزها و مقاطع زندگی، دوستان و آشنایان دور و نزدیک همه باهم به اتفاق یاد آدم میفتن، تماس میگیرن و پیگیر آدم میشن. اما امان از زمانی که روزها و هفتهها میان و میرن و این گوشی لعنتی قطره چکونی براش پیام میاد و زنگی بهش زده میشه.
انگار تمام اون افراد بدون این که همو بشناسن و ارتباطی باهم داشته باشن، دست به یکی کردن که ازت دوری کنن.
چطوری میشه که بعضی اوقات "رو بورس" هستی و بعضی اوقات نیستی...؟
و از این مهمتر، چطوری میشه که وقتی "رو بورس" هستی دلت خلوت خودت رو میخواد و حوصله جواب دادن به تماسها رو نداری و وقتی احساس تنهایی میکنی و اطرافت صدای جیرجیرک میاد دلت لَک میزنه برای یه سلام و احوالپرسی معمولی؟
حدیث ملاحسینی