آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

چقدر بوی دود و مزه‌ی دودی، بو و مزه‌ی خانه و امنیت رو می‌دن...

حدیث ملاحسینی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۰۲ ، ۲۲:۰۴
حدیث ملاحسینی

یک عزیز فقیدی این شعر دلنشین رو به زیبایی خوند. ازش ممنونم که علاوه بر حرف‌های تأثیرگذارش و دست نوشته‌هاش توی یکی از دفترهام، این اجرا رو هم به یادگار گذاشت تا با خوندن این شعر یه کمی از حجم دلتنگیم کم بشه: 

 

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب

آب درحوض نبود

ماهیان می‌گفتند

هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده تابستان بود

پسر روشن آب لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

برق از پولک ما رفت که رفت

ولی آن نور درشت

عکس آن میخک قرمز در آب

که اگر باد می‌آمد

دل او پشت چین‌های تغافل می‌زد چشم ما بود

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن

و بگو ماهی‌ها حوضشان بی‌آب است

باد می‌رفت به سر وقت چنار

من به سر وقت خدا می‌رفتم

 

شعر: سهراب سپهری 

عکس: حدیث ملاحسینی 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۲ ، ۲۲:۳۸
حدیث ملاحسینی

تصور کردیم، اما جهانی رو دیدیم که زندان توش افسانه نبود آقای قمیشی...

حدیث ملاحسینی 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۲ ۳۰ مهر ۰۲ ، ۲۲:۵۳
حدیث ملاحسینی

کودک بودیم، در خانه‌ی مادربزرگ، البته به نوجوانی هم کشیده شد. شب کف زمین تشک پهن می‌کردیم و همیشه قبل از خواب مادربزرگ وسایل تزئینی روی طاقچه را «محض احتیاط» جمع می‌کرد. چه احتیاط و پیش‌بینیِ خطرِ شیرینی... و چقدر نمی‌دانستیم که یک روزی دنیا در بن‌بست‌ترین حالت ممکن خود قرار می‌گیرد.

حدیث ملاحسینی

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۲ ۳۰ مهر ۰۲ ، ۰۱:۱۲
حدیث ملاحسینی

گاهی سیاستمداران چیزی رو شروع می‌کنند و بنایی رو می‌گذارن و تا جایی اون عمل شنیع رو ادامه می‌دن که هیچ راه بازگشتی نه وجود داره و نه می‌خوان که وجود داشته باشه. تا تهش می‌رن که ببینن چی می‌شه... حمام خون راه انداختن و... هرچه بادا باد...

حدیث ملاحسینی

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲ ۲۶ مهر ۰۲ ، ۱۹:۱۱
حدیث ملاحسینی

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا/ ما همه بنده و این قوم خداوندانند 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۴ مهر ۰۲ ، ۰۲:۳۹
حدیث ملاحسینی

اولین سرمای ملایم پائیزی روی پوستم خزید. تو راه بازگشت از کتابخونه ترافیک بدی بود. راننده اسنپ وقتی دورنمای ترافیک رو دید یه نُچ نُچ کرد و از توی آینه یه نگاهی به من کرد. عذاب وجدان ریزی گرفتم بابت این که یه نفر دیگه رو بخاطر خودم کشونده بودم توی این شلوغی. سرم درد گرفته بود و دهنم جوری خشک شده بود که زبونم چسبیده بود به سَقَم و با مصیبت آب دهن قورت می‌دادم. احتمالاً افت فشار هم گرفته بودم. تا رسیدم خونه اولین ماده‌ی شیرینی که در دسترسم بود رو خوردم تا اوضاع نابسامان جسمی رو فیصله بدم و بلافاصله پناه بردم به کنج امن اتاقم‌. 

در لحظاتی که زندگی برام جدی‌تر می‌شه و تصمیم مهمی می‌گیرم این کنج امن برام خواستنی‌تر و عزیزتر می‌شه. این ذهن عجب ترفندها و بازی‌هایی از خودش درمیاره‌... درست در زمان‌هایی که مثل ماهی سیاه کوچکولو نباید بترسم و باید راه بیفتم که ترسم بریزه. من وسوسه‌ی برگشت به کنج امن رو انکار نمی‌کنم و با وجود اون به راهم ادامه می‌دم. تا که نتیجه چه شود... هرچه بادا باد...

حدیث ملاحسینی 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۰۲ ، ۰۰:۲۵
حدیث ملاحسینی

دوستی بهم می‌گفت چرا وقتی مضطرب می‌شی یادت می‌ره که کی هستی و چی هستی؟ چرا توانایی‌ها و داشته‌هات یادت می‌ره؟

واقعاً نمی‌دونم.

حدیث ملاحسینی 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۲ ، ۰۱:۰۷
حدیث ملاحسینی

لمس ناهمواری‌های خیابان سنگ فرش شده،

 کلیسایی با نورپردازی ملایم و در سکونی دل‌انگیز در سمت راست،

 دبیرستان فیروز بهرام، انجمن زرتشتیان تهران و خانه به دوشی که روی پلکان انجمن منزل کرده بود در سمت چپ، 

کمی جلوتر، رونق و جنب و جوشِ آخر هفته‌ی یک کسب و کار موفق، 

طعم مطبوع و آشنای کباب لقمه در ماشین شخصی

و روزگاری که بی‌تفاوت به احوالات آدم‌ها در گذر است. 

حدیث ملاحسینی 

پ.ن: طهران جانانم... سی تیر عزیزم...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۲ ، ۰۲:۰۵
حدیث ملاحسینی

عبارت "چیزی رو که نمی‌بینید دلیل بر این نیست که وجود نداره" ممکنه راه رو برای تحمیل حرف‌ها و باورهای بی‌اساس و بی‌مبنا باز کنه.
اما داستان پناه بردن آدمیزاد از چیزهای مرئی به چیزهای نامرئی هم پیچیدگی خودش رو داره.

حدیث ملاحسینی 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۴:۴۶
حدیث ملاحسینی