دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش/ که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
حدیث ملاحسینی
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش/ که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
حدیث ملاحسینی
آدم موفق رو، در هر حوزهای، صرفاً بخاطر دستاوردهاش بهش احترام نذارید؛
چیزی که بیش از دستاوردها قابل تحسینه اون جنگ و جدالهای دهشتناکیه که با شک و تردیدهاش داره. اون آدم خیلی با دو دلیهاش مبارزه کرده تا به اینجا رسیده... شاید هزاران بار از راهی که اومده پشیمون شده و خواسته همه چیز رو ول کنه و مثل یه آدم معمولی به زندگیش ادامه بده، اما تا تهش اومده.
آره... آدم موفق از این جهت خیلی آدم محترمیه.
حدیث ملاحسینی
با فراگیر شدن دیتینگ اپها یا همون اپلیکیشنهای همسریابی چند سوال اساسی مطرح میشه:
۱- وقتی یار مورد نظر رو یافتیم و خوش و خرم وارد رابطهی عاشقانه شدیم، آیا باید طرف مقابل رو مجبور کنیم که اپلیکیشن رو برای همیشه پاک کنه؟
۲- در صورتی که چنین اجبار و فشاری رو به طرف مقابل نیاوردیم، اگر او همچنان در این دیتینگ اپها فعالیت کنه و گوشه چشمی هم به دیگران داشته باشه چی؟
۳- آیا میتوان به طرف مقابل این اجازه و حق رو داد که همچنان به «جست و جوی عاشقانهی» خود ادامه بده و در صورتی که مورد بهتری پیدا کرد رابطهی فعلی رو ترک کنه و به آن دیگری بپیونده؟
۴- آیا اصلاً «عاقلانه» هست که آدم اپلیکیشن رو پاک کنه و سایر کیسها رو، که میتونست در نیمکت ذخیره نگه داره، فاکتور بگیره؟
۵- آیا رابطهای که با دیتینگ اپ شروع میشه به احتمال زیاد هم در دیتینگ اپ به پایان میرسه؟ اون هم یک پایان باز؟
حدیث ملاحسینی
چند روزیه که حس میکنم اگر امکان رفتن به فضا رو به مدت یک ماه داشتم خیلی خوب میشد.
زمین زیادی حوصله سر بر و سخیف شده... با اون نیروی جاذبهای که همگان رو به اسارت خودش گرفته و انواع و اقسام محدودیتها رو به ما تحمیل میکنه.
در فضا احتیاط معنایی نداره، در خلأ میشه که مواظب نبود... چون اطمینان داری که محکم به «زمین» نمیخوری.
حدیث ملاحسینی
شرایطیه که انگاری باید سختیا و تنگناها رو به روی خودت نیاری و فقط کار کنی و حرکت کنی...
حدیث ملاحسینی
چقدر زیباست که آدمی چیزی رو دوست بداره، صرفاً به این دلیل که اون کسی که دوستش داره اون چیز رو خیلی دوست داره...
حدیث ملاحسینی
به خاطر دارم از بچگی تا به امروز چند باری که اتفاق سهمگین و غیر منتظرهای رخ داد و من دچار ترس و استرس شدیدی شدم، مادرم یا یکی از اطرافیان یه حلقهی طلا یا هرچیزی که در دسترسشون بود و از جنس طلا بود رو داخل یه لیوان آب انداختن و به زور اون آب رو توی حلقوم من ریختن. قدیمیها اعتقاد داشتن که "آب طلا" باعث آرامش میشه.
من واقعاً دلم نمیخواست اون آب رو بخورم... آبی که توش حلقهای بود که آغشته به عرق دست و انواع میکروبها بود. این حرکت خشم و عصبانیت رو به وحشت و اضطرابم اضافه میکرد و من زیر بار این همه احساسات ناگوار له میشدم.
آب طلا به احتمال قوی چیزی جز خرافات و اراجیف نیست و هیچ خاصیتی نداره. اگر هم به فرض داشته باشه به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی میل ندارم که با این روش استرسم رو درمان کنم.
حدیث ملاحسینی
امروز رفته بودم میکروبلیدینگ ابرو. وقتی آرایشگر با ابزاری که مثل سوزن بود توی ابروهام رو خراش میداد گفت درد نداری؟ نمیخوای برات بیحسی بزنم؟
گفتم نه نیاز نیست. واقعاً هم نمیدونم چرا درد غیرقابل تحملی نداشتم و کل پروسه برام خیلی عادی بود. بیتفاوت بودم...
وقتی کارم تموم شد آرایشگر گفت تاحالا همچین کیسی نداشتم که بدون بیحسی طی کنه این داستان رو.
نمیدونم این بیتفاوتی نسبت به درد به این دلیله که انقد ناملایمات و دردهای متعددی دورم ریخته که چنین چیزی برام هیچی نبود، یا این که درد آنچنانیای در کار نبود و مشتریان قبلی زیادی نازک نارنجی بودن؟
بهرحال این پوست کلفتی میتونه هم علامت خوبی باشه و هم خیلی بد و هشدار دهنده.
حدیث ملاحسینی