آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

۲ مطلب با موضوع «معرفی کوتاه کتاب» ثبت شده است

مهتاب: «مَمی جون غصه نخور. خدا بزرگه. سر بی‌گناه پای دار می‌ره سر دار نمی‌ره.

تو که از خودت خاطرت جمعه، من بالای تو قسم می‌خورم. تو همیشه مثل برّه بی‌آزار بودی.»

 

دالکی: «(عاصی) این حرفا دروغه، تاحالا هزارتا سر بی‌گناه بالای دار رفته. این ضرب‌المثل‌ها برای دلخوشی احمقا خوبه. خودم خوبه چندتاشونو دیده باشم؟

افسوس که نمی‌تونم حرف بزنم. وقتی آدم نتونه حرف بزنه، زبون چه فایده داره تو دهن آدم لق‌لق بزنه؟ فرق آدمی که حق حرف زدن نداشته باشه با خر و گاو چیه؟

اونام زبون دارن اما نمی‌تونن حرف بزنن. مرده‌شور این زندگی رو ببرن. تموم عمرم یه قُلُپ آب خوش از گلوم پایین نرفت.»


این دیالوگ وزیر کشور با همسرش در نمایشنامه‌ی توپ لاستیکی بود. شاید این نمایشنامه قصد داشته که گوشه‌ای از تناقضات، مصائب و دردسرهای داشتن پُست و مقام سیاسی رو به تصویر بکشه. شاید همونطور که مردم باید با ترس و لرز زبون به دهن بگیرن و هیچی نگن، همونطور هم مقامات باید حواسشون باشه که مبادا راز مگویی رو بر مَلا کنن. 

و اما جنس ترس و سکوت مردم با جنس ترس و سکوت مقامات چه تفاوت‌ها و تشابهاتی داره؟ در طول این نمایشنامه، گاهی نوع وحشت و اضطراب مقامات هم‌راستای وحشت و اضطرابی می‌شه که مردم به طور مداوم به دوش می‌کشن. اما به نظرم وحشت مقامات بسی مضحک‌تر و بی‌مایه‌تر جلوه می‌کنه و از این جهت به هیچ وجه با دردهای گران و غامض مردم همخوانی نداره. 

مسئله‌ی دیگه این که آیا رواست که با درد این مقامات همدردی کنیم و براشون دل بسوزونیم؟‌ جاهایی آدم وسوسه می‌شه که دلش به رحم بیاد، اما... هرچی باشن «مقامات» هستن و تکلیفشون مشخصه.

حدیث ملاحسینی

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۱۳:۴۴
حدیث ملاحسینی

«با خود گفت در هر حال باد با ما رفیق است.

سپس افزود گاهی این دریای بزرگ پر از دوستان و دشمنان ماست. و گفت رختخواب. رختخواب رفیق من است. فقط رختخواب. چه چیز خوبی است رختخواب.

گفت شکست که خوردی کار آسان می‌شود. هیچ نمی‌دانستم به این آسانی است. و پرسید چه چیز تو را شکست داد؟ بلند گفت:‌ هیچ. زیاد دور رفتم.»

 برشی از کتاب پیرمرد و دریا، نوشته ارنست همینگوی، ترجمه نجف دریابندری.

این داستان ریتم کُندی دارد که ممکن است حوصله سر بر باشد. حتی امکان دارد خواننده به این جمع‌بندی برسد که چنین اثری بی‌خود و بی‌جهت بزرگ شده است و لایق این همه شهرت و توجه نبوده است. اما همین داستان نسبتاً کوتاه با آن آهنگ آرامی که دارد، شایستگی یک بار خواندن را دارد.

حین داستان، آدم مدام از خودش سوال می‌کند که خب، آیا ارزشش را داشت که قهرمان داستان (پیرمرد) به قول خودش «زیاد دور برود» و از حد بگذراند و یک تنه رنج جنگیدن با طبیعت را به جان بخرد؟‌ آیا پیرمرد را اساساً می‌توان یک «قهرمان» قلمداد کرد و او را بابت این که از «حد» گذرانده و مرزهایی را درنوردیده که کسی تابحال جرئت و اراده‌ی گذشتن از آن‌ها را نداشته مورد ستایش قرار داد؟ و یا این که تمام مدت سر و کار ما با یک پیرِ سبُک مغزی است که بیهوده خود را مخمصه‌ای پوچ و بی‌نتیجه گرفتار کرده است؟ آیا پیام کلی داستان این است که به هیچ عنوان نباید زیاده‌خواهی کرد و از حدود مجاز و تعیین شده جلوتر رفت، چرا که در این صورت چیزی جز شکست، یک جسم خسته و دستانی خالی عایدمان نمی‌شود؟ یا بالعکس، این داستان در تلاش است به ما بفهماند که زندگی مثل دریا بیکران است و این حد و حدود‌ها صرفاً قراردادی و ذهنی هستند، پس باید فراتر رفت و شجاعت به خرج داد، باید تاوان داد، تاوان داد و تاوان داد... تا در ازایش به تجربه و شناختی گرانبها دست پیدا کرد؟ آیا سرگذشت پیرمرد آینه عبرتی است برای این که دست از جاه‌طلبی‌های بی‌جا برداریم و آسه برویم و آسه بیاییم تا طبیعت توی گوشمان نزند؟ یا شاید قصه‌ی پیرمرد یک الگوی کم‌نظیری از استقامت و رشادت است؟‌

در آخر، آیا باید نتیجه‌گرا بود و در طول داستان این پرسش رو تکرار کرد که دستاورد این همه مشقّت و جدال چه می‌تواند باشد؟‌ یا این که باید دل به مسیر داد و در این سفر پر فراز و نشیب با پیرمرد همراهی کرد و اصالت و ارزش را به همین چالش‌ها و مبارزه‌ها داد؟

شما آزاد هستید که تفسیر و قضاوت خودتون رو داشته باشید.

حدیث ملاحسینی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۴۱
حدیث ملاحسینی