آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

۳ مطلب با موضوع «خواب‌ها و رویاهام» ثبت شده است

دیشب تا صبح خواب‌های متفاوت و بریده بریده می‌دیدم. صحنه‌ها خیلی متنوع و بی‌ربط بودن، اما خوشبختانه آزاردهنده نبودن.

یه صحنه‌ی خوابم این بود که وارد یه کافه‌ای شدم که نزدیک به کوه بود. کافه‌ی نسبتاً بزرگی بود و کَفِش پارکِت بود. توش میز‌های گرد و صندلی‌های چوبی چیده شده بود و دکوراسیون ساده‌ای داشت. به نظر می‌رسید در ماهی مثل اسفند ماه بود، چون هوا تا حدی متمایل به سرما بود و روی کوه‌ها هم کمی برف نشسته بود.

از بودن توی اون فضا احساس خوشایندی داشتم و افسوس خوردم که اگر در بیداری کافه‌ای عین همین ببینم باز هم جوری که اینجا به دلم می‌شینه نیست و هرگز نخواهد بود.

آخر چرا خواب‌ها رویاها انقدر والاتر و باکیفیت‌تر هستن؟ 

 

حدیث ملاحسینی

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۵۶
حدیث ملاحسینی

هیچوقت مدرسه رو دوست نداشتم... هیچوقت. فقط از دوم دبیرستان به بعد که انتخاب رشته کردم و وارد رشته مورد علاقه‌م شدم بهش عادت کردم و هر از گاهی روز‌ها و لحظات خوبی رو تجربه می‌کردم. اما در کل همچنان مدرسه برام مطبوع نبود و هرگز آرزو نکردم که به دوران دانش‌آموزیم برگردم؛ هرچند که آزار و اذیتی در میون نبود و این من بودم که ساختار و سیستم مدرسه رو نمی‌پسندیدم. در مواقع امتحان استرس و تشویشم دو چندان بود... استرس و تشویشی که تا به امروز همراه منه و در خواب و رویا مدام خودشو به رخ من می‌کشه. 

من خواب مدرسه و امتحان رو خیلی خیلی زیاد می‌بینم و به قدری این مسئله من رو پریشون و ناراحت می‌کنه که گاهی توی خواب به خودم نهیب می‌زنم که حرص نخور، اینا همش خیاله، چشماتو باز کن، باز کن چشماتو... به محض این که بیدار شی می‌بینی که همش الکی بوده و تو الان دیگه بچه مدرسه‌ای نیستی. گاهی که چشم باز می‌کنم هنوز گیجم و تمام مقاطع تحصیلیم رو از اول دبستان تا آخر کارشناسی ارشد مرور می‌کنم تا ببینم الان کجا و در چه مقطعی هستم. لحظاتی طول می‌کشه تا یادم بیاد تمامی این مراحل رو پشت سر گذاشتم و هیچ امتحان خاصی هم پیشِ رو ندارم خوشبختانه. 

خوابی که می‌بینم، بیشتر به این شکله که یه درسی رو در طول سال اصلا سر کلاسش نرفتم یا این که تک و توک جلساتی رو حاضر بودم و حالا که آخر ساله و امتحانات نهایی داره شروع می‌شه، باید امتحان این درس رو که هیچی هم ازش نمی‌دونم و بلد نیستم بدم. 

گاهی هم داستان اینطوریه که من سال آخر هستم و قراره دیپلم بگیرم، همه‌ی درسا رو پاس کردم و قبول شدم و تنها مانعم برای گرفتن مدرکم یه درسیه که اصلا نمی‌دونستم گذروندنش الزامی بوده و باز هم مثل سناریوی قبلی، هیچی ازش بلد نیستم و مثل مرغ سر کنده دارم توی مدرسه دور خودم می‌چرخم.

حالت سومی هم هست و اونم اینه که من توی خواب می‌دونم که دیگه دانش‌آموز نیستم، اما مجبورم که یه درسی از دوران دبیرستانم رو به دلایل نامعلومی امتحان بدم و من مدام از خودم می‌پرسم که چرا؟ آخه چرا؟ من که این درس رو سال‌ها پیش پاس کردم، داستان چیه؟ من که بعد این همه سال چیزی از اون درس یادم نیست که بخوام امتحان بدم.

اضطراب این خوابا به طرز فجیعی برام واقعی و ملموسه و جالبه بگم که پدرم و عَموم هم دقیقا همین خواب رو خیلی زیاد می‌بینن. گویا خواب‌ها و رویاها هم می‌تونن به ارث برسن و این در نوع خودش جذابه. 

حدیث ملاحسینی

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۳:۳۳
حدیث ملاحسینی

این روزا که شرایط فعلی و محیط اطراف هیچ چیز خوشایندی برای ارائه به من (و احتمالا خیلیای دیگه) نداره، در عوض خوابایی که می‌بینم واقعا به فریادم می‌رسن. انگار ذهن و بدنم برای دفع این همه استرس و انرژی منفی این خوابا و رویاها رو برای من می‌سازه تا این روزا رو بتونم تاب بیارم. توی اکثر خوابام بدون هیچ محدودیتی به جاهای مختلف می‌رم، آدمای زیادی رو می‌بینم و ماجراجویی می‌کنم. طبیعتی که توی خوابام می‌بینم خیلی خیلی والاتر و باکیفیت‌تر از طبیعتی هست که توی بیداری می‌بینم و آدما هم توی خوابام اکثرا مهربون‌ترن و بیشتر مطابق میلم رفتار می‌کنن و در کل خیلی جالب‌تر هستن. گاهی در عالَم خواب توی شرایط و موقعیتای چالش برانگیز و پر ریسک قرار می‌گیرم، اما همون ریسک و چالش چون از جنس ریسک‌ها و چالش‌های بیداری نیست برام خوشایند و جذابه و با تمام وجود سعی می‌کنم خودم رو به دستشون بسپارم و ترسی به خودم راه ندم. انگار توی خواب و رویا راحتتر می‌شه شجاع بود. گاهی هم از این که عمدا خودم رو در یک موقعیت پیچیده و بغرنج قرار دادم ته دلم احساس رضایت می‌کنم و انقدر در خوابم پیش می‌رم تا ببینم درنهایت همه چیز چطور تموم می‌شه.

زمانی که در عالم خواب هستم اصلا احساس نمی‌کنم که در عالم بیداری یک زندگی‌ای دارم، کسانی برام عزیز هستن و دوستشون دارم، کارهایی دارم که باید انجام بدم و... و هیچ احساس تعلق و وظیفه‌ای نسبت به عالم بیداری نمی‌کنم، بلکه کاملا در همون عالم غرق می‌شم، انگار که هیچوقت بیدار نبودم و کل زندگی من در همین عالم خواب جریان داشته. درواقع یه جدایی و گسست مطلوبی رو تجربه می‌کنم. چندین بار از این که بیدار شدم حرصم گرفت و خورد تو ذوقم، چون واقعا داشتم لحظات نابی رو تجربه می‌کردم و جا داشت که فراتر و فراتر بره. 

این روزا بیش از هر زمانی مدیون خوابا و رویاهام هستم و صمیمانه ازشون متشکرم. حداقل وقتی روزای بیخودی رو پشت سر می‌ذارم با یه امیدی به تخت خوابم می‌رم... به امید این که اون خوابای رنگی و مهیج جبران اون بیداریِ بی‌روح و یک نواخت رو بکنه.

 

حدیث ملاحسینی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۰۱ ، ۰۳:۰۹
حدیث ملاحسینی