آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

۱۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

برادرم و همتایش هیچکدام علاقه‌ای به بچه‌دار شدن ندارند. خوشبختانه خانواده‌ی من از آن دست خانواده‌ها نیست که ازدواج و بچه‌دار شدن و... رو به دیگران تحمیل کنن و در آرزو و حسرت این چیزها بشینن و زندگی رو فقط از دریچه‌ی این مقولات نگاه کنن. حتی گاهی در قالب جملات معترضه‌، مادر و پدر شدن رو یک مخمصه و گرفتاری بی‌پایان قلمداد می‌کنن.

اما نکته‌ی جالب اینجاست که وقتی از بی‌علاقگی برادرم نسبت به بچه صحبت می‌شه، این وسط کسانی پیدا می‌شن که با یک حالت تعجبِ آمیخته به سرزنش و کمی هم ژست همه چیز دانی، می‌گن که "نه! حتما پشیمون می‌شه و نظرش عوض می‌شه".

سوال من اینجاست که چرا بچه خواستن امری طبیعی و مقبوله، درحالی که بچه نخواستن یه جور انحراف فکری و احساسیه که بعدا انسان از این کج‌روی ابراز ندامت می‌کنه و به راه راستِ تولید مثل قدم می‌گذاره؟؟ چرا هیچ موقع از کسانی صحبت نمی‌شه که از بچه‌دار شدن چندان خشنود و خرسند نیستن و اگر به عقب برمی‌گشتن هرگز چنین کاری رو نمی‌کردن؟؟ چرا این جمله‌ی "نه! حتما پشیمون می‌شه و نظرش عوض می‌شه" رو در جواب کسانی که قصد بچه‌دار شدن دارن به کار نمی‌برن؟؟

بدیهیه که اگر بخوایم به دید درست و واقع‌بینانه‌ای نسبت به یه پدیده دست پیدا کنیم باید به همه‌ی نظرات و روایت‌ها گوش کنیم و صرفا محو نوحه‌خوانی زنانی که در آرزوی مادری به سر می‌برن نشیم و اینطور برداشت کنیم که حتما و قطعا بچه‌دار شدن آرزوی هر انسانیه.

نظر شخصی خودم اینه که پشیمانی از بچه‌دار شدن به مراتب دهشتناک‌تر از حسرت نداشتنشه. بچه‌دار شدن می‌تونه برای یکی موهبت باشه و برای دیگری مصیبت. همه قرار نیست در حسرت و آرزوی یک چیز باشن و باید برای تفاوت‌ها احترام قائل شد.

حدیث ملاحسینی

 

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۱ ، ۲۲:۲۹
حدیث ملاحسینی

حدود یک هفته‌س که گلو درد خفیفی دارم و تلاش کردم با قرص سرماخوردگی، بُخور آب‌جوش و بنا به توصیه‌ی برخی دوستان، نوشیدن آرام آرام مایعات گرم از تشدیدش جلوگیری کنم. اما این تلاش‌ها و اقدامات افاقه نکرد و درنهایت امروز در دام یک گلودرد خانمان‌سوز افتادم.

ناگفته نماند که صبح وقت لیزر داشتم و اتاق لیزر، درحالی که منِ بینوا چیزی بر تن نداشتم، برای خودش زمهریری بود. لحظه‌ای حس کردم که نیازی به دستگاه لیزر نیست، بلکه همین سرما کافیه برای این که هرچی موی زائد هست رو از ریشه خشک کنه.

گویا پیشروی گلودرد و سرماخوردگی امریست گریزناپذیر و همه‌ی اقدامات برای مهار زودهنگام و تسکینش محکوم شکسته. 

حدیث ملاحسینی 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۰۱ ، ۰۱:۵۱
حدیث ملاحسینی

زبان بدن و ژست برخی از چهره‌های سیاسی رو در بعضی عکس‌ها و ویدئوها خیلی زیاد می‌پسندم. 

هر آدم سیگاری‌ای و هر سیگار کشیدنی از نظرم جذاب نیست؛ ای بسا بیشتر سیگار کشیدن‌ها برام یا نامطبوع هستن یا هیچ حسی رو در من ایجاد نمی‌کنن. اما اون عکس معروف آیت الله طالقانی با یه سیگار توی دستش و لحظه‌ی سیگار روشن کردنش در یک ویدئو که مربوط به یکی از رخدادهای اوایل انقلاب بود برای من بی‌نهایت جذاب و کاریزماتیکه. اصلا باید به این آدم گفت که شما فقط سیگار بکش و منم فقط می‌شینم و محو تماشای شما می‌شم!

یه صحنه بود که فکر کنم مربوط به دیدار اعضای ناتو بود. بوریس جانسون نشسته بود و داشت یه چیزی می‌نوشت و کاملا توی حال خودش بود که اردوغان از در وارد شد و دست گذاشت روی شونه‌‌ش. یه آن انگار جانسون جا خورد و بعد شروع کردن به سلام و احوال پرسی و دست دادن. اون لحظه اردوغان بی‌نظیر بود، اون حس قدرت، اعتماد به نفس و برتری رو با همین یه حرکت کوچیکش به قشنگترین شکل نشون داد؛ اونم در برابر آدم سطح پایینی مثل جانسون. عالی بود و اردوغان در اون صحنه بس ناجوانمردانه جذاب بود.

توی یه ویدئو بود که دوتا خبرنگار ژاپنی می‌خواستن با پوتین مصاحبه کنن و پوتین اول با یه سگی که قبلا ژاپنیا بهش هدیه داده بودن وارد شد و باهاشون خوش و بش کرد. بعد که نشستن خبرنگارا با احترام از پوتین تشکر کردن که این مصاحبه رو پذیرفته و خوشحالن که می‌بینن این سگ حال و احوالش خوبه. نحوه‌ی نشستن خبرنگارا خیلی مودبانه بود، درحالی که پوتین راحت‌تر نشسته بود و درمقابل جملات مهربانانه و مودبانه‌ی اون‌ها یه لبخند مختصری تحویل می‌داد و کوتاه جواب می‌داد. این ژست پوتین اون لحظه اینطور القا می‌کرد که یه آدم فوق‌العاده مقتدر و در عین حال به دور از دسترسیه که خیلی لطف کرده که این دو نفر رو در محضر خودش پذیرفته. خوشم اومد... این هم بسی جذاب بود.

و در آخر، چند مصاحبه از محمدرضا شاه پهلوی هست که در اواخر سلطنتش انجام شده و به رغم حال نامساعد جسمی و روحیش، با عزت نفس و شق و رق نشسته و خیلی سنجیده و به دور از احساسات خام جواب خبرنگار رو می‌ده. تُن صدا و انگلیسی حرف زدنش با متانته؛ انگار که قبول کرده همه چیز تموم شده و باید به زودی از ایران بره و با همه‌ی این احوالات نمی‌خواد که در این لحظه کسی یا کسانی رو ملامت کنه. یه پختگی خاصی از خودش ارائه داد که از نظر من جذاب بود.

 

پ.ن مهم: جذابیتِ «لحظه‌ای و آنی» این چهره‌ها در یک صحنه به این معنا نیست که من شخصیت کلی، ایدئولوژی و سیاست‌های این افراد رو می‌پسندم و بهشون تعلق خاطر دارم. تعریف و تمجید از زبان بدن به معنی طرفداری از اون اشخاص نیست و بنده هوادار و دلباخته‌ی هیچ یک از افراد فوق نیستم.

 

حدیث ملاحسینی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۰۱ ، ۲۲:۵۳
حدیث ملاحسینی

تا قبل از ۲۵ سالگی می‌گفتم چقدر خوبه که آدم از صبح تا نصف شب بیرون باشه و پدر و مادر و هیچ احد الناس دیگه‌ای به آدم زنگ نزنن و هیچ سراغی نگیرن. این یعنی عین آزادی و خوشبختی و نبود مزاحمی که بخواد محدودت کنه. ولی الان با ۳۰ سال سن، وقتی بیرونم و پدر و مادرم باهام تماس می‌گیرن و جویای احوالم می‌شن، اول احساس خوشبختی می‌کنم که توی زندگیم دارمشون و بعد احساس خوشحالی می‌کنم که برای دو نفر انقد عزیز هستم و از همه مهمتر، احساس امنیت و آرامش می‌کنم که به خانواده‌ای تعلق دارم. 

سِیر جالبیه، خیلی جالب... که یک زمانی بی‌تماسی رو یه امتیاز عالی قلمداد کنی و در زمانی دیگه تماس رو یه موهبت بی‌نظیر بدونی. 

الان بی‌تماسی رو معادل این می‌دونم که برای هیچکس مهم نیستی و اصلا برای کسی اهمیت نداره که کجا هستی و چی کار می‌کنی و این غم‌انگیزه. حتی اگرم یه جور آزادی و عدم محدودیت رو با خودش به همراه بیاره ولی یه آزادی غم‌انگیزه بی‌شک.

 فکر نمی‌کردم یه زمانی این حد از جابجایی مفاهیم و ارزش‌ها برام اتفاق بیفته. راست می‌گن که بعضیا با بالا رفتن سنشون بیشتر به اصل خودشون برمی‌گردن و محافظه‌کار می‌شن.

 

حدیث ملاحسینی

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۰۱ ، ۰۳:۱۴
حدیث ملاحسینی

هیچوقت مدرسه رو دوست نداشتم... هیچوقت. فقط از دوم دبیرستان به بعد که انتخاب رشته کردم و وارد رشته مورد علاقه‌م شدم بهش عادت کردم و هر از گاهی روز‌ها و لحظات خوبی رو تجربه می‌کردم. اما در کل همچنان مدرسه برام مطبوع نبود و هرگز آرزو نکردم که به دوران دانش‌آموزیم برگردم؛ هرچند که آزار و اذیتی در میون نبود و این من بودم که ساختار و سیستم مدرسه رو نمی‌پسندیدم. در مواقع امتحان استرس و تشویشم دو چندان بود... استرس و تشویشی که تا به امروز همراه منه و در خواب و رویا مدام خودشو به رخ من می‌کشه. 

من خواب مدرسه و امتحان رو خیلی خیلی زیاد می‌بینم و به قدری این مسئله من رو پریشون و ناراحت می‌کنه که گاهی توی خواب به خودم نهیب می‌زنم که حرص نخور، اینا همش خیاله، چشماتو باز کن، باز کن چشماتو... به محض این که بیدار شی می‌بینی که همش الکی بوده و تو الان دیگه بچه مدرسه‌ای نیستی. گاهی که چشم باز می‌کنم هنوز گیجم و تمام مقاطع تحصیلیم رو از اول دبستان تا آخر کارشناسی ارشد مرور می‌کنم تا ببینم الان کجا و در چه مقطعی هستم. لحظاتی طول می‌کشه تا یادم بیاد تمامی این مراحل رو پشت سر گذاشتم و هیچ امتحان خاصی هم پیشِ رو ندارم خوشبختانه. 

خوابی که می‌بینم، بیشتر به این شکله که یه درسی رو در طول سال اصلا سر کلاسش نرفتم یا این که تک و توک جلساتی رو حاضر بودم و حالا که آخر ساله و امتحانات نهایی داره شروع می‌شه، باید امتحان این درس رو که هیچی هم ازش نمی‌دونم و بلد نیستم بدم. 

گاهی هم داستان اینطوریه که من سال آخر هستم و قراره دیپلم بگیرم، همه‌ی درسا رو پاس کردم و قبول شدم و تنها مانعم برای گرفتن مدرکم یه درسیه که اصلا نمی‌دونستم گذروندنش الزامی بوده و باز هم مثل سناریوی قبلی، هیچی ازش بلد نیستم و مثل مرغ سر کنده دارم توی مدرسه دور خودم می‌چرخم.

حالت سومی هم هست و اونم اینه که من توی خواب می‌دونم که دیگه دانش‌آموز نیستم، اما مجبورم که یه درسی از دوران دبیرستانم رو به دلایل نامعلومی امتحان بدم و من مدام از خودم می‌پرسم که چرا؟ آخه چرا؟ من که این درس رو سال‌ها پیش پاس کردم، داستان چیه؟ من که بعد این همه سال چیزی از اون درس یادم نیست که بخوام امتحان بدم.

اضطراب این خوابا به طرز فجیعی برام واقعی و ملموسه و جالبه بگم که پدرم و عَموم هم دقیقا همین خواب رو خیلی زیاد می‌بینن. گویا خواب‌ها و رویاها هم می‌تونن به ارث برسن و این در نوع خودش جذابه. 

حدیث ملاحسینی

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۰۱ ، ۰۳:۳۳
حدیث ملاحسینی

از آسمان و زمین قرمزی می‌چکه.

حدیث ملاحسینی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۰۱ ، ۰۲:۲۸
حدیث ملاحسینی

اگر نام هاله لاجوردی رو نشنیدید با یک سرچ ساده متوجه می‌شید که چه کسی بود، چه دستاوردهایی داشت، چه بر سرش اومد و چه سرنوشتی پیدا کرد (بهتر است بگویم که چه سرنوشتی را برایش رقم زدند). اساتید و دانشجویانی که می‌شناختنش و باهاش مأنوس بودن، بهمن ماه ۱۳۹۹ که خبر فوتش پخش شد، درمورد اخلاق و منشش و خاطراتی که ازش داشتن نوشته‌هایی رو منتشر کردن. پس من سخن کوتاه می‌کنم و حرفای اون‌ها رو تکرار نمی‌کنم و فقط در این حد می‌گم که استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران بود و سال ۱۳۸۸ سر بهانه‌های واهی از دانشگاه اخراج شد و رفت که رفت که رفت... افسرده و منزوی شد، جوری که دیگه هیچ بنی بشری  کوچکترین خبری ازش نداشت و دیگه هرگز تدریس نکرد و چیزی ننوشت. 

من هاله رو هیچوقت ندیدم و هیچ مطلبی ازش نخونده بودم و شناخت دورادوری هم ازش نداشتم. اولین بار در سال ۱۳۹۵ در دوره‌ی ارشدم یکی از اساتید اسمش رو آورد و به کتابی (تنها کتابی) که ازش منتشر شده بود اشاره کرد. به محض این که اسمش رو شنیدم یه حالی شدم؛ انگار که در یک چشم بهم زدنی روحیاتش، اخلاق و رفتارش، علایقش، احساساتش و درد و رنج‌هاش رو دیدم و لمس کردم. چیزی فراتر از حس آشنایی و نزدیکی بود، توصیفش سخته، شاید بشه گفت در یک آن یه پیوند و اتصال خیلی قوی اتفاق افتاد. حتی تونستم تصور کنم خونه‌ای که توش زندگی می‌کنه چه شکلیه و در حوالی کدوم محله‌ی تهرانه و بعد از این که یادداشت‌های دوستان و همکارانش رو بعد از فوتش خوندم، فهمیدم همه‌ی اون چیزایی که درموردش تصور کرده بودم درست بوده و اصلا هم متعجب نشدم از این قضیه.

از اون به بعد هاله برای من تبدیل شد به یه معما، معمایی که به میل خودش و با سماجت تمام می‌خواست که برای همگان حل نشدنی باقی بمونه. معماها همیشه برام جذاب بودن، به خصوص اون‌هایی که به راحتی اجازه نمی‌دن هرکسی براشون جوابی پیدا کنه، چون راه تخیل و تصویرسازی بی‌حد و مرز رو برای آدم باز می‌کنن و  این دلنشینه.

 گاهی از خودم سوال می‌کردم که هاله در این یازده سال سکوت هنوز کتابای جامعه‌شناسی می‌خونده؟ یا این که حتی در زندگی خصوصیش هم دیگه از جامعه‌شناسی بریده بود؟ احیانا مقاله یا جستاری رو صرفا برای دل خودش نمی‌نوشته که فقط پیش خودش نگهداره؟ دفتر خاطرات نداشته که شرح حال این یازده سال آخر زندگیش رو توش بنویسه؟ وقتی ناجوانمردانه از دانشگاه حذفش کردن و خونه‌ نشینش کردن چه سرگرمی و مشغولیت دیگه‌ای برای خودش در نظر گرفت؟ هرچند عزلت نشینیش گواه بر اینه که هرگز هیچ سرگرمی‌ و مشغولیتی نتونسته براش جایگزین تدریس و معلمی کردن بشه.

پارسال محل کارم تجریش بود و برخی اوقات هاله رو تصور می‌کردم که تنها و بی‌هدف داره توی خیابونای اونجا قدم می‌زنه و صرفا برای این که حال و هواش عوض بشه سری به پاساژها و مغازه‌ها می‌زنه، بدون این که قصد خرید کردن داشته باشه. شایدم سری به سینما آستارا با اون معماری دلبرش می‌زد، آخه به سینما علاقه داشت و حوزه‌ی مطالعاتیش بود. شایدم گاه گداری تنهایی یا با یکی دوتا از دوستانش که خیلی بهشون اعتماد داشت کافه نشینی می‌کرد. شاید چند سال پیش زمانی که زنده بود، توی پیاده‌روهای پرجمعیت تجریش با قدم‌های تند همیشگیم در بین انبوهی از آدما اتفاقی از کنارش رد شدم، بدون این که بدونم کیه. شایدم وقتی اونجاها رانندگی می‌کردم جلوی پاش ترمز کردم تا اجازه بدم از وسط خیابون رد بشه و بره یا شایدم انقد سرعتم بالا بوده که از دور با نگاهی مردد و کمی نگران از من می‌خواست که بهش راه بدم. شاید... شاید... شاید...

دو سال پیش خبر فوتش رو برادرش در توییتر اعلام کرد. یکه خوردم و وا رفتم. کسی که این همه سال سرنوشتش برای همه‌ی اهالی علوم اجتماعی تبدیل به یک علامت سوال بزرگ شده بود حالا با مرگش جواب همه رو داد. جوابش هم انقد محکم و قاطع و تراژیک بود که دیگه جای هیچ پرسش اضافه‌ای باقی نمی‌گذاشت.

روی سنگ قبر سفید رنگش خیلی ساده نوشته «هاله لاجوردی ۱۳۹۹-۱۳۴۳»، بدون شعر و شاعری‌ها و لفاظی‌های معمولی که روی سایر سنگ قبرها می‌بینیم. این یه جورایی تداعی کننده‌ی سال‌های آخر زندگیشه که با هیچکس میل سخن نداشت و حرف آخرش رو، خیلی مختصر و صریح و بدون استفاده از کلمات، همون آخرِ آخر زد.

 

حدیث ملاحسینی

 

پ.ن: عکس‌های کمی از هاله لاجوردی توی اینترنت هست. من این عکسش رو انتخاب کردم. اما متاسفانه نمی‌دونم عکاسش کیه و منبع عکس کجاست.

 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۱ ، ۰۲:۰۹
حدیث ملاحسینی

درسته... خودمون انقدر گورستان‌هامون پر از مُرده شده که نمی‌دونیم باید سر کدوم قبر بشینیم و گریه کنیم. اما میون همه‌ی این مصیبت‌های خودی، نباید بی‌معرفت بود. این بلایی که سر زنان افغانستان اومده واقعا هضمش در قرن بیست و یکم خیلی دشواره. یکی از بنیادی‌ترین و مهمترین حق یک انسان که حق تحصیل و کسب دانشه ازشون سلب شده، بخاطر چی؟؟؟ فقط بخاطر این که آقایون ط.ا.ل.ب.ا.ن شهوت محصور کردن و دربند کشیدن زنان رو دارن. به همین راحتی. این همه استعداد و قابلیت و امید و آرزو باید دفن بشه بخاطر ارضای شهوت این آقایون بی‌سر و پا. 

و اما بخش کثیف‌تر ماجرا در چیه؟ در اینه که سخنگوی ط.ا.ل.ب.ا.ن و خیلی از مقامات دیگشون دختراشون توی قطر و یه سری کشورای دیگه مدرسه می‌رن! بعد که ازشون می‌پرسن که چرا دخترای خودتون حق تحصیل دارن ولی زنان افغانستان چنین حقی ازشون سلب شده می‌گن اون‌ها زندگی خصوصی خودشون رو دارن!! 

آقایون نامحترم! چطور زندگی دختران شما خصوصیه و به شما ربطی نداره اما زندگی میلیون‌ها زن افغان به شما مربوطه و خصوصی نیست و براشون تعیین تکلیف می‌کنید؟!

گویا یکی از خصوصیات مشترک همه‌ی دیکتاتورها اینه که همه چیز برای خودشون و بچه‌هاشون مجازه و حلال، اما برای فرزندان ملت ممنوعه و حرام و اینم یک جور شیوه‌ی کنترل و سرکوبه.

به امید روزی که در هیچ کجای دنیا چنین منطق تهوع‌آوری حاکم نباشه.

حدیث ملاحسینی 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۰۱ ، ۰۲:۲۸
حدیث ملاحسینی

یکی از سخت‌ترین حالتای زندگی اینه که به دنبال یه چیزی باشی، اما چون اون چیزی که دنبالش هستی یه مسئله‌ایه که خیلی اختیاری درش نداری و خودش باید پیش بیاد ناچاری که به دنبال چیزهای دیگری بری تا به قول معروف سرت گرم بشه تا اون چیزی که می‌خوای پیش بیاد بلاخره. 

خیلی بغرنجه. نه؟

حدیث ملاحسینی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۱ ، ۰۲:۵۳
حدیث ملاحسینی

عده‌ای در قالب دوست ممکنه به شما توصیه‌های ایرادگیرانه‌ای بکنن که چرا سبک زندگیتون رو تغییر نمی‌دین و چرا فلان کارو نمی‌کنین و از این دست صحبت‌ها.

اما واقعیت امر اینه که این دوستان در اغلب موارد صحبتاشون هیچ مبنایی نداره و حرف مفته؛ چون اگر یه نیم‌نگاهی به خودشون و زندگیشون بندازید می‌بینید که سرتا پاشون مشکل و گرفتاریه و هزار جور عقده دارن و اونوقت نشستن از شما دارن خُرده می‌گیرن.

شرایط زندگی هرکس و روحیات و خلقیات هر آدمی با دیگری فرق داره. قرار نیست همه یک راه رو در زندگی پیش بگیرن و شکل روابطشون یه جور باشه. متاسفانه این دست از افراد اینو نمی‌فهمن و بازم به طرز خودپسندانه‌ای خودشون رو مثال می‌زنن و می‌گن بیاین مثل ما زندگی کنین. درحالی که اگر دقت کنید متوجه می‌شید که این‌ها خیلی جاها بنا به دلایلی مجبور بودن که این راه رو برن توی زندگیشون.

این که یکی با خانواده زندگی می‌کنه هیچ اشکالی نداره و الزاما یه ضعف نیست. 

این که یکی تنها زندگی می‌کنه هم هیچ اشکالی نداره، اما الزاما نشونه‌ی قدرت نیست.

این که یکی ارتباطاتش گسترده‌تره و آدمای با طبقات اجتماعی مختلف رو دیده الزاما آدم بهتری نیست.

این که یکی ارتباطاتش کمتر بوده و آدمای گزیده‌تری رو باهاش مراوده داشته هم الزاما آدم عقب‌افتاده‌ای نیست. 

هرکدوم از این سبک زندگیا تجربیات به خصوص خودش رو داره و هیچکدوم هم کامل‌تر و بهتر از دیگری نیستن. 

پس لطفا نسخه نپیچید، ممنون. 

 

حدیث ملاحسینی 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۱ ، ۱۹:۳۹
حدیث ملاحسینی