وقتی سرانجام یه چیزی خوب و مطلوب میشه، میگن «شانسش خوب بود» یا «خدا براش خواست، لطف خدا شامل حالش شد» و از این دست جملات. در عوض، وقتی عاقبت یه کاری بد میشه میگن «تقصیر خودش بود، خودش خواست فلان کارو بکنه!» یا «آدمیزاد عقل داره، میخواست حواسشو جمع کنه!» و قس علی هذا.
راستش هیچکدوم از این قضاوتها رو منصفانه نمیدونم. چرا تمام نیکیها و خیر و خوشیها رو خدا لطف میکنه و به ما پیشکش میکنه؟ و چرا در مشقتها و تلخکامیها بندهی خدا متهم و مقصره؟
البته در مواردی مثل فوت یه آدمی که در زندگیش سختیای زیادی کشیده و با یه بیماری لاعلاج دست و پنجه نرم میکرده، این جمله رو زیاد از اطرافیان میشنیدم که میگفتن «بعضیا سرنوشتشون اینطوری نوشته شده دیگه و خدا برای براشون اینطوری مُقَدر کرده». به خاطر دارم که در زمان فوت مادر بزرگم و عمهم چنین توجیهات و استدلالهایی رو برخی به زبون میاوردن و این مسئله نه تنها تسکینی برام نبود، بلکه یه جورایی منو خشمگین میکرد. اینم یه نکتهی جالب دیگه که بعضی افراد فکر میکنن با حواله دادن تراژدیهای زندگی به تقدیر و سرنوشت و خواست خدا و هر نیروی مافوق بشری میتونن خودشون رو متقاعد کنن و آرام بگیرن، که البته هم بیتاثیر نیست.
اما چیزی که من از این صحبتها برداشت میکنم اینه که حقیقتا وقایع و پیشامدهای زندگی درک و هضمشون به این راحتیا نیست که ما فکرشو میکنیم و با هیچ یک از این جملات یک خطیِ نخ نما جمع و جور نمیشن.
به نظرم مفاهیم عمیقی مثل جبر و اختیار و تقدیر و سرنوشت بخاطر این که مثل نقل و نبات تو دهن مردم داره میچرخه واقعا دارن اون معنای واقعیشون رو از دست میدن و لوث میشن. درنهایت هم تبدیل به یه بازی ذهنی بیمزه میشن و تهش یه حرفی زده میشه، برای این که صرفا زده بشه و هیچ نتیجهی خاصی هم ازش درنمیاد.
حدیث ملاحسینی