داستان بدون پایان (Never ending story)
زندگی بعضی از اطرافیان به معنای واقعی یک مسئلهی لاینحل و دردسری تمام نشدنیه. هرچقدر هم نزدیکانشون کمکشون کنن و هی جمع و جورشون کنن بازم این زندگی وِله و همش به سمت آشفتگی و گسیختگی میل میکنه.
واقعیت اینه که چنین امدادرسانیهایی به رغم این که خیلی انرژی پشتش هست و عمیقاً از سر عشق و علاقه و دلسوزیه، اما شوربختانه در حکم یک قطره آب زلاله که در یک باتلاق وسیع میفته.
زندگی این آدما یک داستان فرسایشی و ملالآورِ بیپایانه که روی زندگی عزیزانشون هم سایه میاندازه؛ و چه بسا اون عزیزان بیش از خودشون غصهی زندگی بیقواره و سراپا نکبتشون رو میخورن و روز به روز شکستهتر میشن.
فقط این رو میدونم که اساس و بنیان چیزی اگر از هم پاشیده باشه، صدها و هزاران بَزَک و دوزک و روتوش و درپوش نمیتونن که حریف اون ویرانی بشن. تمامی تلاشها در این راستا هم چیزی جز دست و پا زدن بیحاصل نیست.
حدیث ملاحسینی