درس خوندن پشت فرمون
فکر میکنم ترم ۶ کارشناسی بودم و موقع امتحانات خرداد ماه بود. امتحانِ روش تحقیق داشتم، یه جزوهی پر از نکته بود. گمونم امتحان ساعت یک ظهر بود، چون اون آفتاب مطبوع و خوش حس رو خوب به یاد دارم. پشت فرمون بودم و داشتم میرفتم به سمت دانشگاه، یه کمی ترافیک بود و من برای اولین و (شاید) آخرین بار از فرصتِ موندن پشت ترافیک استفاده میکردم و جزوهم رو ورق میزدم و نکات رو مرور میکردم.
خیلی گفته میشه «خب که چی؟ تهش چی شد؟ اون همه درس خوندن و استرس داشتن ارزش داشت؟» من میگم آره، چون همیشه نباید به ته همه چیز فکر کنیم و بشینیم دربارهش تعبیر و تفسیر کنیم و حکم صادر کنیم. همون عملِ غیرمتعارف پشت فرمون درس خوندن و اون آفتاب دلنشینی که داشت اومدن تابستون رو مژده میداد برام تجربهی بامعنا و ارزشمندی بود. من اون لحظه رو دوست داشتم و از به یاد آوردنش مشعوف میشم. اصلا شاید «تهش» همینه. همون حس شعف.
کارشناسی چه رشته ای و ارشد و بعدش چی بودین؟