آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

قدم گذاشتن در طهران قدیم و دیدن بناهای تاریخی برای من ملغمه‌ای از حس حسرت و امیدواری رو به ارمغان میاره. حسرتِ این که یک زمانی کل طهران همین بافت رو داشته و این پول پرستی مشمئزکننده و دیدگاه منفعت‌طلبانه‌ی عده‌ای بود که باعث شد تعداد قابل توجهی از این بناهای اصیل از بین بره و در عوض ساختمون‌هایی که احتمالاً فقط سود اقتصادی بیشتری دارن ساخته بشه. بیزارم از این نگاه ماشینی و کارکردی که همه‌ی زیبایی‌ها رو فدای خودش می‌کنه. اما ناگفته نماند که در عین حال امیدوار هم می‌شم، چون می‌بینم چیزهایی از اون گذشته باقی مونده و با وجود همه‌ی ناملایمات و دردها، شهر هنوز اون قشنگیای خاک خورده و فراموش شده‌ش رو داره.

چند روز پیش رفتم کلیسای گریگور مقدس و موزه آرداک مانوکیان. حیاط کلیسا بزرگ نبود، اما خیلی چیزا رو به ساده‌ترین و باصفاترین حالت ممکن درون خودش جا داده بود. قبر سفید رنگ اسقُفی که خیلی باوقار آرامیده بود، مجسمه‌ی حضرت مریم که یه حوضچه جلوش بود و نماد یادبود نسل کشی ارامنه که همه‌ی این‌ها مجموعه‌‌ی کوچیکی از سمبل‌های دینی، فرهنگی و تاریخی مسیحیان ایران رو تشکیل داده بود. یه قسمت از دیوار حیاط هم بود که مردم روی کاشی و تخته چوب و... جملاتی نوشته بودن که از مریم مقدس بخاطر برآورده شدن حاجاتشون صمیمانه تشکر کرده بودن. لحظه‌ای حواسم رفت به خونه‌ای که دیوار به دیوار کلیسا بود و دلم خواست که جای ساکنین اونجا بودم و چنین منظره‌ی چشم‌نواز و دل‌انگیزی رو هر روز می‌دیدم و قول می‌دادم که هیچوقت چنین چشم اندازی برام عادی نشه. به راستی که ادیان و مظاهر دینی اگه در خلوت به کار خودشون ادامه بدن چقدر می‌تونن قابل احترام و دوست داشتنی باشن.

وقتی رفتم داخل کلیسا، مثل هر زمانی که وارد یه مکان مقدس می‌شم، خواسته‌ها و آرزوهام رو مرور کردم. همیشه شکوه و هیبت اینجور مکان‌ها منو می‌گیره و به یک باره همه‌ی اون به اصطلاح حاجت‌ها در نظرم هی کوچیک و کوچیک‌تر می‌شن تا در نهایت تبدیل به یه سری امیال پیش پا افتاده، سطحی و گذرا می‌شن. به هرچی که فکر می‌کردم با خودم می‌گفتم نه، نه... این هیچی نیست، این خیلی خواسته‌ی دم دستی و کمیه. آخر نمی‌دونستم برای چه چیزی دعا کنم. تنها چیزی که به نظرم اومد این بود که من تحمل یه سری مصائب رو واقعاً ندارم و از ته دلم خواستم اون رنج‌هایی که خارج از توان و ظرفیتمه همیشه ازم دور باشه.

بعد از دیدن موزه، شوقم چند برابر شد و یک بار دیگه پیروزمندانه به خودم یادآوری کردم که به رغم زورآزمایی عده‌ای، کشور من یه کشور متکثّره و هیچکس نمی‌تونه با گنده گویی این زیبایی ناب رو ازش بگیره. 

در آخر یکی از همسفران تور سر صحبت رو با من باز کرد و باهم مسیر سنگ فرش شده‌ی خیابون سی تیر رو طی کردیم و وارد یکی از کافه‌ها شدیم. از اون دست برخوردها و مکالمات آشنا و مطبوع بود؛ از اونایی که بعد از مدت‌ها احساس غریبی و جدا افتادگی به آدم انرژی و نیروی جدیدی تزریق می‌کنه. بعد از این معاشرت با کیفیت با یه خستگی خوبی راهی خونه شدم.

زندگی هم گاهی اون روی خوبش رو به آدم نشون می‌ده.

کلیسای گریگور مقدس

 

حیاط کلیسای گریگور مقدس- مزار اسقف

 

حیاط کلیسای گریگور مقدس- دیوار حاجات

 

کلیسای مریم مقدس

 

موزه اسقف آرداک مانوکیان

 

پ.ن: با تشکر از «سفرنویس» بابت این تور یک روزه‌ی خوب.

 

حدیث ملاحسینی

 

نظرات  (۲)

۲۷ بهمن ۰۱ ، ۱۷:۴۸ علیرضا اخلاقی

به به به عکساتون و امید به خوب شدن حال دوربینتون، البته باتریش :-)

پاسخ:
به امید خدا...

حدیث جان چند تا تصویر هم می‌گذاشتی قشنگ‌تر میشد

یکی از دست نیافتنی ترین آرزوهام این بود که ای کاش توی تهران دهه ۴۰ بودم و اون موقع مثلا ۲۰ سالم بود یا هرچی ...

مدرنیته کلا توی همه چی مون گند زد :))))

پاسخ:
سلام سلام! خوشحالم می‌بینمت. 
آره این متن رو ادیت می‌کنم و یکی دوتا عکس می‌ذارم.
منم همین فانتزی تورو دارم :)))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی