آمَد و شُد

آمَد و شُد

علاقه‌مند به علوم اجتماعی، هنرهای تجسمی، فلسفه و ادبیات.
ساکن تهران و سرگردان در سایر سرزمین‌ها.
در تلاش برای دیدن و شنیدن هرچه بیشتر.

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

باید بدانیم و قبول کنیم که لزوماً "اولین‌ها" (اولین عشق، اولین رابطه، اولین مواجهه، اولین شغل، اولین خونه، اولین پول و...) بهترین، مقدس‌ترین، عزیزترین، بی‌عیب و نقص‌ترین و درست‌ترین‌ها نیستند. ای بسا خیلی آدم‌ها سر همین "اولین‌ها" و تصورات پوچ و سانتیمانتالیسم بی‌خود تمام دودمان و زندگیشون رو به باد دادن.

حدیث ملاحسینی 

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۰:۱۰
حدیث ملاحسینی

نمی‌دونم چه حکمتیه که در برخی روزها و مقاطع زندگی، دوستان و آشنایان دور و نزدیک همه باهم به اتفاق یاد آدم میفتن، تماس می‌گیرن و پیگیر آدم می‌شن. اما امان از زمانی که روزها و هفته‌ها میان و می‌رن و این گوشی لعنتی قطره چکونی براش پیام میاد و زنگی بهش زده می‌شه. 

انگار تمام اون افراد بدون این که همو بشناسن و ارتباطی باهم داشته باشن، دست به یکی کردن که ازت دوری کنن.

چطوری می‌شه که بعضی اوقات "رو بورس" هستی و بعضی اوقات نیستی...؟

و از این مهمتر، چطوری می‌شه که وقتی "رو بورس" هستی دلت خلوت خودت رو می‌خواد و حوصله جواب دادن به تماس‌ها رو نداری و وقتی احساس تنهایی می‌کنی و اطرافت صدای جیرجیرک میاد دلت لَک می‌زنه برای یه سلام و احوالپرسی معمولی؟

حدیث ملاحسینی 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۵۹
حدیث ملاحسینی

چندان خوره‌ی خرید نیستم. معمولاً می‌دونم که چی می‌خوام؛ یعنی از قبل توی ذهنم رنگ و مدل لباس رو تصور می‌کنم و در همون تصوراتم تنم می‌کنم و بعد می‌رم دنبالش و در نهایت می‌خرمش.

امروز خریدهای خوبی داشتم. یکی از شومیزهایی که خریدم هم رنگش، هم مدلش و هم اندازه‌ش دقیقاً همونیه که تو ذهنم تصویرسازی کرده بودم. 

خرید لباس‌های جدید به آدم انگیزه‌ی بیرون رفتن، مهمونی رفتن و معاشرت بیشتری می‌ده که اتفاق مبارکیه. انگار باید همین دلخوشی‌ها و مُحرّک‌های کوچک رو قطره قطره جمع کنیم و راه بیفتیم و به زندگی‌ای که جاریست ادامه بدیم. راه دوام آوردن در این مقطع زمانی چیزی جز این نیست.

حدیث ملاحسینی 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۰۱ ، ۰۴:۲۹
حدیث ملاحسینی

متأسفانه و بدبختانه زندگی در این آب و خاک خیلی اوقات منجر به این می‌شه که سر ابتدایی‌ترین حقوقم دچار جنگ اعصاب و فشار روانی بشم. 

از اون طرف، شاید بشه گفت خوشبختانه، گویا پوستم از اژدها هم کلفت‌تر شده که راه‌های مقاومت و مسلط شدن بر اعصاب و روانم رو در چنین شرایطی یاد گرفتم.

از دل این دو حالت متضاد هم یک "من" شکل گرفته که تا نیمه‌های شب بیداره و داره انرژیش رو جمع می‌کنه تا فردا صبح بزنه تو دهن اون احساس استیصال و به طرز مقبولی به کارهای روزمره‌ش برسه. 

دیالکتیک جالب و البته بسیار فرسایشی‌‌ایه. انقد فرسایشی که نمی‌فهمم چطور این مراتب رو پشت سر می‌ذارم و کماکان دغدغه‌ی فردا و فرداها رو دارم.

حدیث ملاحسینی

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۱ ، ۰۴:۰۳
حدیث ملاحسینی

امروز برف زیبایی باریده بود. قدم زنان رفتم تا کتابفروشی محبوب محله. مشغول نگاه کردن و گشتن بودم که پسر ۱۹- ۲۰ ساله‌ای وارد شد و از فروشنده برای خرید کتاب کمک خواست. گفت برای کسی می‌خوام کتاب بخرم و امکانش هست که کمکم کنید؟ فروشنده پرسید سلیقه‌ش رو می‌دونید؟ گفت نه اصلاً، با سلیقه‌ی خودم می‌خوام براش بگیرم. پرسید خب در چه حیطه‌ای می‌خواید باشه؟ رمان باشه؟‌ روان‌شناسی باشه؟ پسره با حالت تردید جواب داد که رمان باشه بهتره، می‌خوام چیزی باشه که باهاش بتونم بهش بفهمونم دوستش دارم. اینو که شنیدم پیش خودم ذوق کردم. در آنِ واحد هم خودم رو جای اون پسر گذاشتم و هم جای دختری که قرار بود بهش ابراز علاقه بشه. هیجان و دل‌نگرانی پسر و غافلگیری و خوشحالی احتمالی دختر رو حس کردم و لبخندم رو نتونستم پنهان کنم. پسر نیم‌نگاهی به من کرد و گمانم لبخند منو دید. فروشنده اول از همه کتاب «شب‌های روشن» داستایوفسکی رو بهش معرفی کرد، معرفی‌ای که ذوق‌زدگی من رو دو برابر کرد. 

با همون حال خوش از کتابفروشی اومدم بیرون و تو دلم از اون پسر بابت این که کسی رو دوست داره تشکر کردم. آدمی که حس دوست داشتن رو در وجودش حمل می‌کنه بی‌شک جای تقدیر و تحسین داره و بی‌شک، زنده باد زندگی...

حدیث ملاحسینی

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۵۲
حدیث ملاحسینی

چیز عجیبی نیست که در این اوضاع آدم احساس کنه که همه جوره به بن‌بست رسیده و هیچ راه گریز و امیدی هم نیست. دور از انتظار نیست که خیلی اوقات همه‌ چیز در نظر آدم تیره و تار بشه و با یک ذهن مشوش تنها بمونه، که در چنین شرایطی به هر جان کندنی که شده باید اون ذهن آشفته رو آروم کنه. سه روز پیش بود که این احساس در من به اوج خودش رسیده بود و وسط کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم دوستی زنگ زد. مدتی بود که ازش خبر نداشتم و تماسش کاملا بجا و به موقع بود. مثل همیشه امیدبخش و همدلانه حرف زد و سراغ کارهایی که در حال انجامش هستم رو گرفت و بهم توصیه کرد که قوی و صبور باشم. ازش پرسیدم که یعنی می‌شه کاری که شروع کردم به ثمر برسه و به نتیجه‌ی دلخواهم برسم؟ گفت چرا نشه؟ حتما می‌شه، شک نکن. بهم گوشزد کرد که نگران اون مسئله هم نباشم و صددرصد به بهترین شکل درست می‌شه. گاهی آدم به این نیاز داره که فقط یکی بهش بگه «می‌شه، نگران نباش». هیچکس نمی‌تونه تصور کنه که تماس اون دوست در اون لحظه چقدر برای من التیام بخش بود و چقدر قشنگ که در درست‌ترین زمان ممکن اتفاق افتاد. انگار نیرویی نمی‌خواد که من هیچوقت احساس کنم همه چیز تموم شده و این نیرو در اشکال متفاوت و در موقعیت‌های مختلف، خودش رو نشون می‌ده و دستم رو می‌گیره و با پختگی و متانت تمام من رو از اون بن‌بست دور می‌کنه. فریادرس هرجا که باشه بلاخره خودش رو نشون می‌ده، در هر شکل و قالبی. 

دیروز تولد یکی از عزیزانم بود که وارد هفت سالگیش شد و همونطور که دوست داشت جشن تولدش رو با حضور دوستان مدرسه‌ش براش برگزار کردیم. فردا هم مهمون داریم و تعدادشون هم نسبتا زیاده و برای همین امروز مفصل آشپزی کردم و از لحظه لحظه‌ی مخلوط کردن، میزان کردن و پختن مواد اولیه لذت بردم. دو روزه که خوشبختانه حالم خوبه و دارم تغییرات بی‌سابقه‌ای رو در درونم می‌بینم. راستش هیچوقت تابحال انقدر از بودن توی جمع و مهمونی احساس آسودگی نکردم و هیچوقت هم تا به امروز آدما در نظرم انقدر عزیز و دوست داشتنی نبودن. این احساس جالب رو دارم که همه در قلبم جا دارن و من باید قدر تک‌تکشون رو بدونم و تا می‌تونم در کنارشون باشم. مجموعه اتفاقات اجتماعی، سیاسی و فردی در این مدت اخیر من رو خیلی دگرخواه کرده و مدام به خودم می‌گم مگه ما آدما جز همدیگه چه کسی رو داریم؟

حدیث ملاحسینی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۰۳:۳۸
حدیث ملاحسینی

شاید یکی از دلایل مهم نهی کردن و ممنوع دونستن خودکشی اینه تو درواقع با کشتن خودت خیانت می‌کنی به اون روزهای خوب و روشنی که بعداً قراره بیان.

حدیث ملاحسینی

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۲۰
حدیث ملاحسینی

عده‌ای در قالب دوست ممکنه به شما توصیه‌های ایرادگیرانه‌ای بکنن که چرا سبک زندگیتون رو تغییر نمی‌دین و چرا فلان کارو نمی‌کنین و از این دست صحبت‌ها.

اما واقعیت امر اینه که این دوستان در اغلب موارد صحبتاشون هیچ مبنایی نداره و حرف مفته؛ چون اگر یه نیم‌نگاهی به خودشون و زندگیشون بندازید می‌بینید که سرتا پاشون مشکل و گرفتاریه و هزار جور عقده دارن و اونوقت نشستن از شما دارن خُرده می‌گیرن.

شرایط زندگی هرکس و روحیات و خلقیات هر آدمی با دیگری فرق داره. قرار نیست همه یک راه رو در زندگی پیش بگیرن و شکل روابطشون یه جور باشه. متاسفانه این دست از افراد اینو نمی‌فهمن و بازم به طرز خودپسندانه‌ای خودشون رو مثال می‌زنن و می‌گن بیاین مثل ما زندگی کنین. درحالی که اگر دقت کنید متوجه می‌شید که این‌ها خیلی جاها بنا به دلایلی مجبور بودن که این راه رو برن توی زندگیشون.

این که یکی با خانواده زندگی می‌کنه هیچ اشکالی نداره و الزاما یه ضعف نیست. 

این که یکی تنها زندگی می‌کنه هم هیچ اشکالی نداره، اما الزاما نشونه‌ی قدرت نیست.

این که یکی ارتباطاتش گسترده‌تره و آدمای با طبقات اجتماعی مختلف رو دیده الزاما آدم بهتری نیست.

این که یکی ارتباطاتش کمتر بوده و آدمای گزیده‌تری رو باهاش مراوده داشته هم الزاما آدم عقب‌افتاده‌ای نیست. 

هرکدوم از این سبک زندگیا تجربیات به خصوص خودش رو داره و هیچکدوم هم کامل‌تر و بهتر از دیگری نیستن. 

پس لطفا نسخه نپیچید، ممنون. 

 

حدیث ملاحسینی 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۰۱ ، ۱۹:۳۹
حدیث ملاحسینی

دیشب داشتم با دوستی که یه آقای ۴۱ ساله‌‌ی مجرده گپ می‌زدم. تو صحبتامون به یکی از دوستانش اشاره کرد که همسن خودشه و یه پسر ۲۰ ساله داره و این که به گفته‌ی خود اون شخص پدرش درومده و دهنش صاف شده تا این بچه رو بزرگ کرده. ۲۱ ساله بوده که این بچه متولد شده، دانشجو بوده و همزمان پیک موتوری هم بوده تا بتونه مخارجش رو تأمین کنه. 

یه آن دلم درخشید، به دوستم گفتم که چقدر این آدم زحمت کشیده و چه زحمتِ قشنگ و دلنشینی کشیده... گفت شوق جوونی بوده دیگه.

با خودم فکر کردم که می‌شه «شوق جوونی» رو فراتر از موفقیت فردی و آسایش و خوش‌گذرونی خودخواهانه دید. می‌شه که «پیشرفت» رو فقط تلاش برای رسیدن به خواسته‌های شخصی و بهتر کردن موقعیت و جایگاه خود ندید. می‌شه که برای عشق به دیگری و برای رفاه حال اون‌ها، بدون هیچ منتی، هر روز دوید و دوید. می‌شه که کوشش کرد برای ساختن یه زندگی خانوادگی، بجای این که توی رویاهای خودمحورانه و خودبینانه سیر کرد و از عالم و آدم طلبکار بود که چرا زندگی واقعی شبیه این رویاها نیست. می‌شه که راحت‌طلب و عافیت‌طلب نبود و در عوض برای دیگری و برای دوست داشتن خطر کرد و گذشت کرد.

آره... این جمله‌ی «خوب درس بخون و خوب کار کن تا برای خودت یه کسی بشی» خیلی درست و انگیزشیه و یه خودباوری قشنگی توشه. اما بعد از این که سال‌های سال فقط و فقط خودت رو در همه چیز در نظر گرفتی و به یه سری لذت‌ها و اهدافی هم که خودت می‌خواستی دست پیدا کردی، اون بُت بزرگی که از خودت ساخته بودی یک دفعه مثل یه بمب ساعتی منفجر می‌شه... و صادقانه بگم که متأسفانه یکی از کثافت‌ترین حالت‌های زندگیت رو می‌تونی تجربه کنی.

چندی قبل هم باز با دوست دیگری گپ می‌زدم و بهش گفتم چرا خودم و برخی از دوستانم که رفاه داریم، پامون به اونور آب می‌رسه، هر نوع تفریح و سرگرمی‌ای که باب میلمون باشه می‌تونیم داشته باشیم و علایق و اهدافی داریم که براش تلاش می‌کنیم، اما یه احساس تُهی بودن و پوچی آزاردهنده‌ به دفعات زیاد سراغمون میاد؟ چرا واقعا؟

جواب رو خودم داشتم و گفتم شاید چون چیزی به دیگری نمی‌بخشیم یا «کم» می‌بخشیم. گفت آره، حرف درستیه، چیزی به دیگری نمی‌بخشیم...

حدیث ملاحسینی

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۱ ، ۰۳:۴۱
حدیث ملاحسینی

مرگ بدون تردید وقیحه، چون کوچکترین توجهی به احساسات و عواطف آدما نداره. درست مثل یک بچه‌ی پررو و زبون نفهم بدو بدو به سمتت میاد و یه سیلی محکمی می‌خوابونه تو صورتت و یه تُف هم نثارت می‌کنه و تو رو در بُهت و حیرت فرو می‌بره... و تو مدام از خودت می‌پرسی که این چه کاری بود؟؟؟ آخه چرا؟؟؟

مرگ انقدر وقیحه که تعلق خاطرها و دلبستگی‌ها براش کاملا بی‌معناس و همونطور که مستقیم تو چشمات نگاه می‌کنه، دستِ عزیزت رو با وحشی‌گری از دستت جدا می‌کنه و با خودش می‌بره و از این که تو تنها بمونی با همه‌ی اون خاطرات ذره‌ای براش اهمیت نداره.

مرگ خیلی وقیحه، چون همه‌ی اون آدمایی که به خوب شدن و دوام آوردن عزیز بیمارشون امیدوار بودن رو با کمال بی‌شرمی و بی‌حیایی ناامید می‌کنه و توی روشون هم هِرهِر می‌خنده‌.

مرگ واقعا وقیحه، چون با بی‌رحمی تمام، درست وسط قلب دوتا عاشقی که در اوج شور و شوق و زندگی و یکی بودن هستن رو نشونه‌گیری می‌کنه و شلیک می‌کنه. راستی که مرگ علاوه بر وقیح بودن می‌تونه حسود و بخیل هم باشه.

آره... مرگ جدی جدی خیلی بیش از اون چیزی که فکرش رو کنی وقیحه.

 

حدیث ملاحسینی

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۱ ، ۰۴:۲۹
حدیث ملاحسینی